نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۳۰
مرداد ۹۴

واااااااای جیغ دس هورا...فرفر به آغوش وبلاگش برگشت

منتظر صمیمانه ترین تبریکاتونم...بدویییییییید...درضمن سعی کنید همه با هم جمع بشید

فقط یه پلاکارد بنویسید و تشریف فرماییه مجددمو تبریک بگید...آخه وبلاگای همسایه

اجازه ندادن به دیواراشون پلاکارد بچسبونیم...یکی بنویسید بزنید سر در وب خودم

 

یکماهی شد که در حالت قبض عرفانی بسر بردم و حوصله نوشتن نداشتم و این رکود

طبیعتا روی طرز نوشتنمم تاثیر گذاشت.

زندگی کماکان در جاده مستقیم در حرکته و ماها هم مسافراش، فعلا که این قسمت

از زندگیم تو جاده کویره،دلم میخواد برسم به جنگل و اتفاقای خوبش.

و اما در این مدتی که نبودم کما فی السابق پرسپولیسمون زد استقلال رو

سوراخ سوراخ کرد

فرفر خانوم هم بعد از یکسال دوری از میادین علم و دانش رفت کارای تسویه حسابشو کرد

و بسلامتی و دلخوشی و عنایت و لطف خدا و 124 هزار پیامبر و 14 معصوم مدرکشو گرفت

تا بذاره در کوزه روی مدرک قبلی

گواهینامم تا چن روز دیگه باید تمدید بشه فک کنم پولم میگیرن لامصبا...آخه منه بیچاره که

نه گور دارم نه کفن از کجا پول بیارم واسه این چیزا؟؟؟؟؟؟

یکی از فامیلامونم مریضه و تقریبا همه میدونن که مریضیش خطرناکه ، به حدی که

وصیت نامشو نوشته و نشسته تا آقای عزرائیل بیاد ببرتش...و این بدترین قسمت زندگیه

که آدم هر لحظه فک کنه این آخرین نفسیه که میکشهخدا شفاش بده.

 

عاقا یه شبم عمو اینا اومدن خونمون(همون عمویی که قاشق سحرآمیز داشت)،

عای حال داد عای حال داد، کلی گفتیم و خندیدیم...ینی خنده هاااااااااا

تا ساعت 2 نصفه شب هم داشت خاطرات جنگ برامون تعریف میکرد...عمو به

مقتضای سنش تو اون زمان که راهیه جبهه شد از یه منظر دیگه به جنگ و اتفاقاتش

نگاه کرده بود بخاطر همین خاطراتش اساسی به دل میچسبید ینی من اولین بارم بود

که به جنگ از این منظر نگاه میکردم...عمویی 15 سالش بوده که با رضایتنامه جعلی

و قایم شدن زیر صندلی اتوبوس راهیه جنگ میشه و یه مدت بسیار طولانی

هم ازش خبری نبوده بطوریکه به گفته مامان همه فک میکردن شهید شده و

همش تو اسامی شهدا دنبال اسمش بودن...طفلک ننه آقا کارش گریه بوده

و صبح تا شب و شب تا صبح با ناله و گریه و نوحه سرایی واسه ته تغاریش

سپری میشده ولی خب به لطف خدا بعد از مدت زمان مدیدی به کانون گرم خونوادش

برمیگرده و ادامه تحصیل و ...

و امااااااااااااااا

برگردیم به پاییز سال یکهزار و سیصد و نود و سه 

امشب شب یلدا بود ولی ما تصمیم گرفتیم به حرمت ایام سوگواری و

روزای آخر ماه صفر جشن یلدامونو موکول کنیم به چند شب بعد، ولی

یکی از رسوم یلدا نایت(night) رو بجا آوردیم که ای کاش بجا نیاورده بودیم

عاقا فال حافظ گرفتیم منتها نمیدونم مسیو حافظ سرش شلوغ بود...خسته

بود...از من کدورت قبلی داشت نمیدونم چش بود که فالم سراسر تهدید

و ارعاب و فحش و بد و بیراه بودفال بقیه اعضای محترم خونواده همش

حرف از گل و بلبل و ساقی و یار و دلدار و عشق و اینا اونوخ فال من !!!

حالا دیگه از تفسیرش بگذریم که همش حرف از جهنم و آینده تباه و داغون بود

حافظم دیوار از دیوار من کوتاهتر پیدا نکرده تو این شب یلدایی!

اوه رااااااااااااستی فرفر خانوم به جمع فرهیختگان انجمن ادبی شهرستان پیوست

انصافا محیطش خعلی باحاله و پر از انرژی مثبت...3 جلسه رفتم و عاشق جوّش

و حال و هواش شدم خعلی بهم میچسبه روزای چهارشنبه این 3 ساعت انجمن ادبی

و دیگر اینکه اولین شعرم رو از خودم دروَکردمشکلک زیباساز-varoone.ir

 

متنفرررررررررم از این طرح یک روز مکالمه رایگان همراه اول به مناسبت

پرداخت قبض غیرحضوریتنهاییه آدمو بیشتر به رخش میکشه وقتی طرح رو فعال

میکنی و حتی یه نفر هم نداری که بهش زنگ بزنی و این 24 ساعت تموم میشه

بدون اینکه حتی یه دونه تماس گرفته باشی

آخیش راحت شدمهمه این حرفا قلمبه شده بودن تو گلوم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۳۰
فرفر سادات

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی