نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۱
شهریور ۹۴

اوج احساسی شدن همسر وختیه که به سادات خانومش میگه "گل من"

بعله تا اینجاش همه چی قشنگ و رمانتیک و پروانه ایه...و بح بح بابت این همسر

با احساسات نابش

ولی نکته اینجاس که چه گلی؟ گل رز مثلا؟ گل همیشه بهار؟ گل بنفشه؟

اطلسی؟مریم؟نرگس؟ داوودی؟ سوسن؟سنبل؟ میخک؟

نخیـــــــــــــــــر...منم اوایل مثه شما سخت در اشتباه بودم

ولی بعد ها کاشف عمل اومد دیدم که بعله منظور همسر از گل ،

گل زیبا و خوشبو و نرم و لطیف و دوست داشتنیه کاکتوسه

کاکتوووووووووووووووووس؟ (با لحن جناب خان البته)

بعله و اینگونه بود که فرفر سادات شدن کاکتوس همسر

ولی ایشون از عواقب این تشبیهشون خبر ندارن که کسی

نمیتونه به کاکتوس نزدیک بشه و از این حرفا ....

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۳
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

همیشه ی همیشه از اینکه عزیزام تهنا برن مسافرت هم دلم میگرفت

 

و هم غصم میشده ومیشه...نمیتونم دوری کساییکه که دوسشون دارم

رو تحمل کنم...به شدت وابسته ام به خونوادم

یادمه بابا اینا رفته بودن کربلا روزی نبود که از دلتنگی چند بار گریه نکنم...

موقع خداحافظی و با اشک بدرقشون کردم...اون سال با اشک و دوری

از بابا مامان سال تحویل شد و جای خالی بابا مامان کنار سفره هفت سین

بشدت منو تحت تاثیر قرار داده بود و با اینکه بابا لحظه سال تحویل بهمون

زنگ زد ولی بازم دلم آروم نشد.

مسافرت تهنایی بعدیشون یه مسافرت یکماهه بود...فرفری که اگه باباشو

یه روز نبینه بداخلاق و اخمو و غرغرو میشه چطور میتونست یکماااااااااااااااه

بدون بابا اینا سر کنه...اینبار اما سعی کردم محکم و قوی باشم و حتی

یک بارم نذارم چشمام اشکی بشه...ولی موقع خداحافظی بازم نتونستم

خودمو کنترل کنم و های های گریه میکردم و داداشای بدجنس فقط بهم

میخندیدن و تازه از اون صحنه گریه کردن و چسبیدن تو بغل مامان بابا فیلم

گرفتن و حالا هر وقت فیلم رو میبینن میخندن بهم...عایا دلتنگی خنده داره

بی احساسا

مسافرت تهنایی بعدی که البته قرار نبود تهنایی بشه ولی شد مسافرت مامان

و بابا و داداش بزرگه بود...که من و خان داداش و داداش کوچیکه بخاطر امتحانای

پایان ترم نتونستیم باهاشون بریم(البته خان داداش که میشه داداش وسطی

خوابگاه بود و کیلومتر ها از ما دورتر بود و فقط من و داداش کوچیکه خونه بودیم)...

این دفه وظیفم صعب و دشوارتر شده بودچرا که حکم بزرگتر خونه رو داشتم و

باید داداش کوچیکه رو ساپورت روحی و  از همه مهمتر غذایی میکردم تا مامان

اینا برگردن .

یه مامان خانوم داریم که رو بچه هاش (پسرا) حساسیت شدیدی داره رو ته تغاریش

که دیگه حساسیت به توان n !!!

میرفت مسافرت وختی برمیگشت میگفت بچه هام لاغر شدن تو این مدت غذای

درست حسابی نخوردن

این در حالی بود که فرفر طفلکی (وای خدا چقد مظلومم من) همش تو آشپزخونه

و در حال آشپزی بود...دیگه کار بجایی رسید که تو اون مسافرت طولانیشون از هر

غذایی که درستیده میکردم عکس میگرفتم که با سند و مدرک بهشون ثابت کنم 

 

و امــــــــــــــــــا

مسافرت تهنایی بعدی یه خرده فرق داره با قبلیا

وقتی از مدتی قبل میفهمی که عشقت باید مدتی بره مسافرت و وقتی اولین

مسافرت تهنایی زندگیتون رقم میخوره...وقتی تو خیلی بی قراری و دوس نداری

از عاقاییت جدا بشی...

الان و در حالت نامزدی با وجود ممنوعیتا ، تحریما ، باید و نباید های شرعی و عرفی

ممکنه ما هفته ای مثلا یکبار همدیگه رو ببینیم و ممکنه یه مسافرت 3-4 روزه زیاد

به چشم نیاد و معمولی بنظر برسه ولی برای فرفری که به شدت وابسته و دلبسته

عشقش شده سخته و همین که فکر میکنم به کیلومترها فاصله بین خودم و عاقا

سید دلم میگیره و ...

به خودم قول دادم تو زندگی یه زن محکم باشم و هیچوقت ابری نباشم و همیشه

به زندگیمون بتابم و گرمش کنم ولی بعضی وقتا فقط و فقط عاقا سیدم میتونه آرومم کنه.

همین که بدونم چند تا خیابون اون طرفتر از من داره نفس میکشه و زندگی میکنه

دلگرمم میکنه ولی از وقتی حرف مسافرت زده دلم یه حال بد داره...یه جورایی

دل نگرانی و غم و غصه دوری

وقتی خودتو میکشی تا موقع خداحافظی گریه نکنی و مثلا شاد باشی و بخندی

وقتی فردا صبح زود قراره بره و تو کل شب بد خواب میشی و یهو نصفه شب از

خواب میپری و گوشیتو برمیداری و اول بهش پیام میدی و بعدم عکسشو میبینی

و عاشقتر میشی و دلتنگتر...

چرا زمان نمیگذره...چرا با اینکه سعی میکنم خودمو سرگرم کنم دلم گول نمیخوره

چرا روزا طولانی شده و شبا تموم نمیشه...چقد رو ساعت نگاه کنم...چقد ساعتا

رو بشمرم...چرا زمان نمیــــــــــــــــــــــــــــــــگذره

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

دیدین وقتی یکی میمیره اسمشو میذارن رو بچه تازه بدنیا اومدشون تا

اسمش برای همیشه بمونه؟

منم با پریدن وبلاگ قبلی برای اینکه نامش جاودانه بمونه دوباره یه وبلاگ

با همون نام قبلی به دنیا آوردم

تمام دلنوشته های دوست داشتنی یکسال اخیر دوران مجردیم با خرابی

بلاگفای لعنتی نابود شدن...نوشته هایی که برای هر کدوم کلی وقت

گذاشته بودم...گاهی یه پست نوشتنم 2-3 ساعت طول میکشید تا اون

چیزی که دوس دارم از آب در بیاد و با خوندن پستای وبلاگم به حال و هوای

همون روزا میرفتم و خاطراتی که نوشته بودم جلوی چشمم می اومد...

دردناک و غیر قابل باور بود مرگ وبلاگ قبلیم ولی از اونجایی که آدمی

نیستم که زیاد تو حالت غم و افسردگی بمونم و عقیده دارم زندگی در جریانه

پس باید از لحظه لحظش لذت برد و شاد بود ، آستین همت بالا زده و یک

فرفری دات بلاگ دیگه به دنیای مجازی اضافه کردم.

این یکی البته با قبلی یه تفاوت اساسی داره... وبلاگ قبلی یه وب تهنایی

بود که فقط خودم بودم و خودم ولی این یکی ... 

بله فرفر هم در کوزه افتاد و عاشق شد دلش سُر خورد و زندگیش دو نفره

شد...آخرای بهار سال یکهزار و سیصد و نود و چهار شاهزاده رویاهاش اومد

توی زندگیش و با اومدنش همه چیو قشنگ کرد و دل فرفر رو برد

پس این یکی وبلاگ دیگه یه وب تهنایی نیس...یه وبلاگ دو نفره اس که قراره

دفترچه خاطراتمون بشه برای سی سال بعد ... "نامه ای برای سی سال بعد "

این یکی وبمم میشه جایی برای ثبت خاطرات خوب و نا خوب زندگیمون و روزای

خوش دوران نامزدی و بعدش .

خدایا بازم به توکل نام اعظمت...خودت هوامونو داشته باش همونجوری که

از اولش تا الان حواست بهمون بوده

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۹
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

 گفتگوی شازده کوچولو با روباه فوق العادس

 اونجایی که شازده کوچولو به روباه میگه بیا با هم بازی کنیم و روباه میگه

 نمیتونم باهات بازی کنم چون اهلیم نکردن !

 شازده کوچولو با تعجب میپرسه اهلی کردن ینی چی؟

 و روباه میگه اهلی کردن ینی ایجاد علاقه کردن

 و براش توضیح میده که اگه منو اهلی کنی هر دوتامون به هم احتیاج پیدا میکنیم

 تو واسه من میون همه عالم یه موجود یگانه میشی و من واسه تو .

 میگه که اگه منو اهلی کنی انگار زندگیمو چراغونی کردی ، اونوقته که صدای پات

 با صدای پای بقیه فرق میکنه و میشه یه نوای عاشقونه...اونوقته که حتی 

 با دیدن گندمزار یاد موهای طلاییت می افتم و ...


 همه اینا مقدمه بود که بگم دلم لغزیدهblushing...که دارم دنیا رو قشنگتر میبینم و همه چی

 رنگی رنگی شده...کسی وارد زندگیم شده که دلامون اهلی همدیگه شدهlove struck...حس

 قشنگ " مــــــــــا " شدن...حس از خودت گذشتن برای شاد کردن کسیکه قراره همه

 زندگیت بشه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۷
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

بالاخره بعد از خستگی فراوان و تلاش و کوشش بسیار و با لطف و عنایت الهی شکلک خسته,شکلک عرق کرده,شکلک جدید,شکلک بامزه,شکلک خنده دار,شکلک های بامزه,شکلک های خنده دار,,get tired,get sweaty,new faces,get cute,smiley funny,,تتعب,الحصول تفوح منه رائحة العرق,وجوه جدیدة,الحصول على لطیف,مبتسم مضحک,

تونستم یه مقداری از نوشته های وبلاگ قبلیمو برگردونم...یه چیزی حدود یک سوم

وبم احیا شد و فرفر بسی ذوقیده شد....یوهووووووووووووشکلک های بامزه,شکلک بامزه,شکلک خنده دار,شکلک های خنده دار,شکلک دیوانه,شکلک خسته,شکلک روانی,,get cute,smiley funny,get crazy,get tired,get emotional,,الحصول على لطیف,

نمیدونم این مطالب کجا قایم شده بودن و به زندگی نباتیشون ادامه میدادن تا

بالاخره با راهنمایی موثر و بجای خاتون عزیزم به صاحبشون رسیدن و بعد از

ابراز دلتنگی فراوانو در آغوش کشیدن چند ساعته صاحبشون بالاخره آروم شده

و از خاطرات دوران غربتشون گفتن و اینبار اومدن توی بلاگ تا ایشالا برای سی سال

بعد بمونن و احیانا بلاگ هم مثه بلاگفا نشه

من که بلاگفا رو تحریم کردم و به گروه بلاگیون پیوستم !

اما...

اما چه فایده که کلی از نوشته های خوشگلمو که یه عالمه خاطره باهاشون برام

زنده میشد نتونستم برگردونمشکلک خودزنی,شکلک سر به دیوار کوبیدن,شکلک خسته,,smiley self-immolation,smiley banging head against the wall,get tired,,مبتسم التضحیة بالنفس,مبتسم رئیس ضجیجا ضد الجدار,تتعب,

هعی روزگار انگار کلا من و فاصله ها همزادیم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۵
فرفر سادات