نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۰۶
آبان ۹۴

66 روز؟؟؟؟واقعا 66 روزه به اینجا سر نزدم و چیزی ننوشتم؟

چقد زود گذشت پس...میرفت که حضورم تو فضای مجازی کم رنگ یا حتی اصن

 بی رنگ بشه ها اما لطف خدا شامل حالتون شد و دوباره برگشتم . دیگه زندگی

 متاهلیه و هزار تا دردسر...شوهر داری...بچه داری...یخ حوض شکستن...دوشیدن

 شیر گاو ها...مزرعه رفتن و کلی کار دیگه...اصن یه وضیه ها...شوهر از آدم بیگاری

 میکشه در حد المپیک...منم مظلوووووووووم..هعی روزگار

اما دوباره حسه نوشتنه اومده...زود باشد که بیام و اتفاقات این دو ماه رو بنویسم و 

به دوستام سر بزنم


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۳
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

اوج احساسی شدن همسر وختیه که به سادات خانومش میگه "گل من"

بعله تا اینجاش همه چی قشنگ و رمانتیک و پروانه ایه...و بح بح بابت این همسر

با احساسات نابش

ولی نکته اینجاس که چه گلی؟ گل رز مثلا؟ گل همیشه بهار؟ گل بنفشه؟

اطلسی؟مریم؟نرگس؟ داوودی؟ سوسن؟سنبل؟ میخک؟

نخیـــــــــــــــــر...منم اوایل مثه شما سخت در اشتباه بودم

ولی بعد ها کاشف عمل اومد دیدم که بعله منظور همسر از گل ،

گل زیبا و خوشبو و نرم و لطیف و دوست داشتنیه کاکتوسه

کاکتوووووووووووووووووس؟ (با لحن جناب خان البته)

بعله و اینگونه بود که فرفر سادات شدن کاکتوس همسر

ولی ایشون از عواقب این تشبیهشون خبر ندارن که کسی

نمیتونه به کاکتوس نزدیک بشه و از این حرفا ....

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۳
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

همیشه ی همیشه از اینکه عزیزام تهنا برن مسافرت هم دلم میگرفت

 

و هم غصم میشده ومیشه...نمیتونم دوری کساییکه که دوسشون دارم

رو تحمل کنم...به شدت وابسته ام به خونوادم

یادمه بابا اینا رفته بودن کربلا روزی نبود که از دلتنگی چند بار گریه نکنم...

موقع خداحافظی و با اشک بدرقشون کردم...اون سال با اشک و دوری

از بابا مامان سال تحویل شد و جای خالی بابا مامان کنار سفره هفت سین

بشدت منو تحت تاثیر قرار داده بود و با اینکه بابا لحظه سال تحویل بهمون

زنگ زد ولی بازم دلم آروم نشد.

مسافرت تهنایی بعدیشون یه مسافرت یکماهه بود...فرفری که اگه باباشو

یه روز نبینه بداخلاق و اخمو و غرغرو میشه چطور میتونست یکماااااااااااااااه

بدون بابا اینا سر کنه...اینبار اما سعی کردم محکم و قوی باشم و حتی

یک بارم نذارم چشمام اشکی بشه...ولی موقع خداحافظی بازم نتونستم

خودمو کنترل کنم و های های گریه میکردم و داداشای بدجنس فقط بهم

میخندیدن و تازه از اون صحنه گریه کردن و چسبیدن تو بغل مامان بابا فیلم

گرفتن و حالا هر وقت فیلم رو میبینن میخندن بهم...عایا دلتنگی خنده داره

بی احساسا

مسافرت تهنایی بعدی که البته قرار نبود تهنایی بشه ولی شد مسافرت مامان

و بابا و داداش بزرگه بود...که من و خان داداش و داداش کوچیکه بخاطر امتحانای

پایان ترم نتونستیم باهاشون بریم(البته خان داداش که میشه داداش وسطی

خوابگاه بود و کیلومتر ها از ما دورتر بود و فقط من و داداش کوچیکه خونه بودیم)...

این دفه وظیفم صعب و دشوارتر شده بودچرا که حکم بزرگتر خونه رو داشتم و

باید داداش کوچیکه رو ساپورت روحی و  از همه مهمتر غذایی میکردم تا مامان

اینا برگردن .

یه مامان خانوم داریم که رو بچه هاش (پسرا) حساسیت شدیدی داره رو ته تغاریش

که دیگه حساسیت به توان n !!!

میرفت مسافرت وختی برمیگشت میگفت بچه هام لاغر شدن تو این مدت غذای

درست حسابی نخوردن

این در حالی بود که فرفر طفلکی (وای خدا چقد مظلومم من) همش تو آشپزخونه

و در حال آشپزی بود...دیگه کار بجایی رسید که تو اون مسافرت طولانیشون از هر

غذایی که درستیده میکردم عکس میگرفتم که با سند و مدرک بهشون ثابت کنم 

 

و امــــــــــــــــــا

مسافرت تهنایی بعدی یه خرده فرق داره با قبلیا

وقتی از مدتی قبل میفهمی که عشقت باید مدتی بره مسافرت و وقتی اولین

مسافرت تهنایی زندگیتون رقم میخوره...وقتی تو خیلی بی قراری و دوس نداری

از عاقاییت جدا بشی...

الان و در حالت نامزدی با وجود ممنوعیتا ، تحریما ، باید و نباید های شرعی و عرفی

ممکنه ما هفته ای مثلا یکبار همدیگه رو ببینیم و ممکنه یه مسافرت 3-4 روزه زیاد

به چشم نیاد و معمولی بنظر برسه ولی برای فرفری که به شدت وابسته و دلبسته

عشقش شده سخته و همین که فکر میکنم به کیلومترها فاصله بین خودم و عاقا

سید دلم میگیره و ...

به خودم قول دادم تو زندگی یه زن محکم باشم و هیچوقت ابری نباشم و همیشه

به زندگیمون بتابم و گرمش کنم ولی بعضی وقتا فقط و فقط عاقا سیدم میتونه آرومم کنه.

همین که بدونم چند تا خیابون اون طرفتر از من داره نفس میکشه و زندگی میکنه

دلگرمم میکنه ولی از وقتی حرف مسافرت زده دلم یه حال بد داره...یه جورایی

دل نگرانی و غم و غصه دوری

وقتی خودتو میکشی تا موقع خداحافظی گریه نکنی و مثلا شاد باشی و بخندی

وقتی فردا صبح زود قراره بره و تو کل شب بد خواب میشی و یهو نصفه شب از

خواب میپری و گوشیتو برمیداری و اول بهش پیام میدی و بعدم عکسشو میبینی

و عاشقتر میشی و دلتنگتر...

چرا زمان نمیگذره...چرا با اینکه سعی میکنم خودمو سرگرم کنم دلم گول نمیخوره

چرا روزا طولانی شده و شبا تموم نمیشه...چقد رو ساعت نگاه کنم...چقد ساعتا

رو بشمرم...چرا زمان نمیــــــــــــــــــــــــــــــــگذره

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

دیدین وقتی یکی میمیره اسمشو میذارن رو بچه تازه بدنیا اومدشون تا

اسمش برای همیشه بمونه؟

منم با پریدن وبلاگ قبلی برای اینکه نامش جاودانه بمونه دوباره یه وبلاگ

با همون نام قبلی به دنیا آوردم

تمام دلنوشته های دوست داشتنی یکسال اخیر دوران مجردیم با خرابی

بلاگفای لعنتی نابود شدن...نوشته هایی که برای هر کدوم کلی وقت

گذاشته بودم...گاهی یه پست نوشتنم 2-3 ساعت طول میکشید تا اون

چیزی که دوس دارم از آب در بیاد و با خوندن پستای وبلاگم به حال و هوای

همون روزا میرفتم و خاطراتی که نوشته بودم جلوی چشمم می اومد...

دردناک و غیر قابل باور بود مرگ وبلاگ قبلیم ولی از اونجایی که آدمی

نیستم که زیاد تو حالت غم و افسردگی بمونم و عقیده دارم زندگی در جریانه

پس باید از لحظه لحظش لذت برد و شاد بود ، آستین همت بالا زده و یک

فرفری دات بلاگ دیگه به دنیای مجازی اضافه کردم.

این یکی البته با قبلی یه تفاوت اساسی داره... وبلاگ قبلی یه وب تهنایی

بود که فقط خودم بودم و خودم ولی این یکی ... 

بله فرفر هم در کوزه افتاد و عاشق شد دلش سُر خورد و زندگیش دو نفره

شد...آخرای بهار سال یکهزار و سیصد و نود و چهار شاهزاده رویاهاش اومد

توی زندگیش و با اومدنش همه چیو قشنگ کرد و دل فرفر رو برد

پس این یکی وبلاگ دیگه یه وب تهنایی نیس...یه وبلاگ دو نفره اس که قراره

دفترچه خاطراتمون بشه برای سی سال بعد ... "نامه ای برای سی سال بعد "

این یکی وبمم میشه جایی برای ثبت خاطرات خوب و نا خوب زندگیمون و روزای

خوش دوران نامزدی و بعدش .

خدایا بازم به توکل نام اعظمت...خودت هوامونو داشته باش همونجوری که

از اولش تا الان حواست بهمون بوده

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۹
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

 گفتگوی شازده کوچولو با روباه فوق العادس

 اونجایی که شازده کوچولو به روباه میگه بیا با هم بازی کنیم و روباه میگه

 نمیتونم باهات بازی کنم چون اهلیم نکردن !

 شازده کوچولو با تعجب میپرسه اهلی کردن ینی چی؟

 و روباه میگه اهلی کردن ینی ایجاد علاقه کردن

 و براش توضیح میده که اگه منو اهلی کنی هر دوتامون به هم احتیاج پیدا میکنیم

 تو واسه من میون همه عالم یه موجود یگانه میشی و من واسه تو .

 میگه که اگه منو اهلی کنی انگار زندگیمو چراغونی کردی ، اونوقته که صدای پات

 با صدای پای بقیه فرق میکنه و میشه یه نوای عاشقونه...اونوقته که حتی 

 با دیدن گندمزار یاد موهای طلاییت می افتم و ...


 همه اینا مقدمه بود که بگم دلم لغزیدهblushing...که دارم دنیا رو قشنگتر میبینم و همه چی

 رنگی رنگی شده...کسی وارد زندگیم شده که دلامون اهلی همدیگه شدهlove struck...حس

 قشنگ " مــــــــــا " شدن...حس از خودت گذشتن برای شاد کردن کسیکه قراره همه

 زندگیت بشه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۷
فرفر سادات
۰۱
شهریور ۹۴

بالاخره بعد از خستگی فراوان و تلاش و کوشش بسیار و با لطف و عنایت الهی شکلک خسته,شکلک عرق کرده,شکلک جدید,شکلک بامزه,شکلک خنده دار,شکلک های بامزه,شکلک های خنده دار,,get tired,get sweaty,new faces,get cute,smiley funny,,تتعب,الحصول تفوح منه رائحة العرق,وجوه جدیدة,الحصول على لطیف,مبتسم مضحک,

تونستم یه مقداری از نوشته های وبلاگ قبلیمو برگردونم...یه چیزی حدود یک سوم

وبم احیا شد و فرفر بسی ذوقیده شد....یوهووووووووووووشکلک های بامزه,شکلک بامزه,شکلک خنده دار,شکلک های خنده دار,شکلک دیوانه,شکلک خسته,شکلک روانی,,get cute,smiley funny,get crazy,get tired,get emotional,,الحصول على لطیف,

نمیدونم این مطالب کجا قایم شده بودن و به زندگی نباتیشون ادامه میدادن تا

بالاخره با راهنمایی موثر و بجای خاتون عزیزم به صاحبشون رسیدن و بعد از

ابراز دلتنگی فراوانو در آغوش کشیدن چند ساعته صاحبشون بالاخره آروم شده

و از خاطرات دوران غربتشون گفتن و اینبار اومدن توی بلاگ تا ایشالا برای سی سال

بعد بمونن و احیانا بلاگ هم مثه بلاگفا نشه

من که بلاگفا رو تحریم کردم و به گروه بلاگیون پیوستم !

اما...

اما چه فایده که کلی از نوشته های خوشگلمو که یه عالمه خاطره باهاشون برام

زنده میشد نتونستم برگردونمشکلک خودزنی,شکلک سر به دیوار کوبیدن,شکلک خسته,,smiley self-immolation,smiley banging head against the wall,get tired,,مبتسم التضحیة بالنفس,مبتسم رئیس ضجیجا ضد الجدار,تتعب,

هعی روزگار انگار کلا من و فاصله ها همزادیم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۵
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

یه پست پر و پیمون عکسی را با فرفر همراه باشید...این شما و این

 

هنرمندانگی های فرفر خانوم

در بادی امر عکسای حیاط بهاریمون

درخت هلوی فسقلیمون که پارسال کلی هلو داد

لالــــــــــــــــــــه ها

و اینم عکس دسته جمعیشون که واسه پارساله

اینقد سیبای خوشمزه ای بودن

پت و مت خمیری من که همه چیش کار خودمه حتی میز و صندلیش

باز تو همون فاز خمیر ایـــــــــــــــــــــــن عکس هم ببینید

اسکندر و دوس دخترششکلک زیباساز-varoone.ir و عروسک بی چشم و روی من (عاقا خب

چشم و ابرو کشیدن سختهاصن من از بچگی تو نقاشی کشیدن میلنگیدم)

خرگوش کپلیم که یه روز توی تلویزیون آموزششو دیدم و سریع دست

بکار ساختنش شدم

وَ

کاکتوسای روی میزم

اینم یه دسته جمعی دیگه

سنجد هفت سینمون و گوشواره های فرفر ساخت

و اونام کیف پول و کیف موبایل نمدی و پیکسل های خوجمل نمدی

و اون گله هم باز یه بار تلویزیون یاد داد که بطری نوشابه درست میشه

و اینـــــــــــــــک بقیه کارهای نمدی فرفر

ایشون آقای میکی موس هستن

که داداش بزرگه زحمت کشیدن الگوهاشو کشید و برش و دوختشم با فرفر بود

ایشونم رو میزمه...پیشم وایساده الان...سلام به همتون میرسونه

(بای بای کن واسه بچه ها)

این خانوم گاوه هم درست نکرده از پیشم پر کشید و رفت

الان تو اتاق النا خانومه

و پاپوش ها و کش موی جیگیلی من

 

خب حالا باز بریم سراغ گل و گیاه

عاقا ما یه مامان داریم عاشق گل و بلبل و سنبل...اصن بطرز فجیعی ها

هرجای خونه رو نگاه کنی محاله گل پیدا نکنی...رفته بودن مکه با ذوق و

شوق زنگ میزدیم بهشون بعد از اینکه جواب سلام میداد میگفت فرفر جون

حواست به گلا هس؟(در گوشی بگم که میدونست من زیاد خوشم نمیاد

از رسیدگی به گل و گلدون)

ایناهاش اینم گلاش البته این فقط یه گوشه از گلاس

بیشتر از 50 نوع گل داره

از این همه فقط من دوتاشو دوس دارم یکیش این جیگمــــــــلی یکی

دیگش هم اون که لونه پرنده روشه.

و اما یه نوستالژی و یه چیزی که باهاش کلی خاطره برام تداعی میشه

یه گلدون سبــــــز خوشگله که با فوت آقاجون و بسته شدن در خونشون

برای همیشه از تو اتاقش برداشتم و واقعا هم دوسش دارم 

اوووووف خسته شدم از بس عکس آپلود کردم

پس بریم سراغ دو تا عکس انرژی زا

اسفناج ملوان زبل اولی

اسفناج ملوان زبل دومی

هرچند بعدها گفتن اون اسفناج نبوده و نمیدونم کرمی جوآنا نمیدونم مارمولکی

جوآنا نمیدونم ماری جوآنا نمیدونم چی چی جوآنا بوده اما ما با همون دید مثبت

کودکانه اسفناج فرض میکنیم مثلا

عاقا من یادمه سر گرفتن هردوتای این عکسا مورد عنایت خونواده قرار گرفتم

خونواده گرامی گشنــــــــــــه، منم وایساده بودم غذا تزئین میکردم و عکس میگرفتم

هیچی دیگه بذارید نگم آخرش چی شد وگرنه دلتون کباب میشه واسه مظلومیتم

یه دونه دیگه از ظلم هایی که در حق من شد اینجــــــــــــــــــــا  بود

عاقا من به کی بگم زحمت درست کردن اینو من کشیدم ولی به اسم داداش

بزرگه سند خوردحالا ایشونم یه ذره کمک کرده بودا ولی فقط یه ذره

اصن بیخیال بهش فک میکنم اعصابم له میشه!

اما ایــــــــــــن  یکیو دیگه خودش درست کرد ..البته دوتان

که روی هر کدوم از این کوزه ها یه مصراع از یه بیت حافظ نوشته شده

صفر تا صدش هم کار خودش بود ...بسیار هم شیک و خوشگل و چشم نواز شدن.

یه دونه دیگه از کاراش هم صندوقچه ای بود که به من هدیه داده شد

اینام 4 تاس که پارسال هفت سین رو توش چیدم

و اما چند تا دیگه از هنرهای خودم و بعدشم شما رو بخیر و ما را به سلامت

هنربندی شماره یک

هنربندی شماره دو

هنربندی شماره سه

هنربندی شماره چهار

هنربندی شماره پنج

سبد حنای طاووسه رو واسه حنابندون پسرداییم درست کردم همش هم با حنا درست

یه نمونه دیگه از کارای حنام هم چند پست قبل گذاشتم ^_^

 

خب دیگه کم کم به لحظات ملکوتی خداحافظی نزدیک میشیم ولی فقط یه نکته رو

یادآور بشم که جرأت دارید یکی از این لینکا رو باز کنید تا هرچی ویروسه بریزه رو کامپیوتر

یا گوشیتون

 

و من الله التوفیق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۸
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

وقتی فرفر خانوم بعد از 46 روز میاد یه دستی به سر و گوش وبلاگش بکشه و

 

تار عنکبوتا رو تمیز کنه و وبشو از این حالت سکوت در بیاره

وقتی فرفر حس و حال پست گذاشتن نداره اما برای اینکه آرشیو وبش کامل باشه

و هیچ کدوم از ماه ها خالی نباشه مجبور میشه پست بذاره

وقتی یه عااااااالمه مینویسه و وقتی کلیک میکنه رو دکمه ثبت و بازسازی وبلاگ

کامپیوتر احمق هنگ میکنه و همش میپره

خیلی اعصابم بهم ریخت تا مرز گریه و چند قطره اشک هم رفتم نه صرفا بخاطر

اینکه همه چیزایی ک توی دو ساعت تایپ کردم پرید امشب کلا فاز دپ بودم

و از این فاز عده ای هم در امان نموندن دوباره مینویسم امیدوارم یادم مونده

باشه.

همیشه ماه اسفند رو دوست داشتم...ماه ماهی گلی و گلدونای شب بو...ماه

شلوغی کوچه و خیابون شهرمون...ماه شور و نشاط و برق زتدگی تو چشمای مردم

 

این مدتی ک نبودم یه سرماخوردگی گرفتم خفن در حد آنفلوانزا...الان به مدد الهی

بعد از هفته ها میتونم نفس بکشم و قلبمم به لطف خدا انگار میزنه هرچند اثرات

مریضی هنوز تو بدنم هس

عاقا این مدتی که مریض بودم , چپ میرفتم مامان میگفت بیا بریم دکتر تا آمپول

نزنی خوب نمیشی راست میرفتم بابا میگفت این عفونت اثرات خطرناک دراز مدت

میذاره رو قلبت و آخرش میمیری بیا بریم دکتر...شمال میرفتم داداش بزرگه میگف

برو دکتر بقیه رو هم مریض میکنی....جنوب میرفتم داداش کوچیکه میگف از سنت

خجالت بکش آمپولم ترس داره مگه...شمال شرقی میرفتم خان داداش از خوابگاه

پیغام میفرستاد که برو دکتر این ویروسیه که تا نری دکتر و دارو مصرف نکنی خوب

نمیشه...منم ضد دکتربعله نرفتم تا بفهمن رئیس کیه تو پرانتز بگم که

عده ای از اعضای محترم خونواده رو به کام سرماخوردگی کشوندم.

 

خب و اما این مدتی که نبودم ولنتاین هم گذشت...راستی ولنتاین چیه؟خوراکیه؟

پوشاکیه؟آدمه؟چیه؟ فقط میدونم یوم اللهِروز خرس و شکلات

امسالم که این یوم الله قسمت ما نشد میریم به استقبال ولنتاین سال دیگه ببینیم

بالاخره کی خرسه قسمت ما میشه بعد از اون طرف یه عده که زیاد فازشون

معلوم نیسو سنگ کوروش و داریوش و هخامنشیا رو به سینه میزنن میان به قیل

و قال ولنتاین رو پدیده ای بیگانه و اجنبی معرفی میکنن و اونو حرام اعلام میکنن و

بجاش میگن این مراسمات رو روز سپندارمذگان بجا بیارید... بابا چه فرقی میکنه 

عشق عشقه دیگه حالا دو روز اینور اونورش توفیری نداره مهم اون خرسه و

قلبای شکلاتی و شکلاتای قلبیه دیگه ، این همه حرص خوردن واسه چیه جانم؟!

 

پرونده ولنتاین که بسته بشه میرسیم به بحث شیرین خونه تکونی

یعنی من اگه اون نفر اولی که خونه تکونی رو اختراع کرد و انداخت تو دهن

خانومای وسواسی پیدا میکردم به 148 قسمت نامساوی تیکه تیکش میکردم

میچیدمش رو هم والا ! عاخه اتاقایی که هر روز جارو برقی تمیز میشن مبل

و پرده هایی که چند بار تو سال با بخارشو لکه گیری میشن آشپزخونه ای که

هر روز در حال شستن و سابیدنشیم چه خونه تکونی ای داره که میزنیم کلا

زیر ساخت های بنیادی خونه رو کن فیکون میکنیم !

اونم تازه سرکار مامان خانوم وسواسی من که هرچی هم براش بشوری و

بسابی و برق بندازی بازم راضی نمیشه , خدا رو شکر که خونه تکونی امسالم

به پایان رسید هرچند فرفر دچار بیماری هایی از قبیل دیسک کمر , دیسک گردن ,

روماتیسم , مشکلات قلبی عروقی , ریزش مو , نابینایی , مشکلات تنفسی

و ... شد ولی بازم جای شکرش باقیه که هنوز نفس میکشم

 

بعد از خونه تکونی میرسیم به چی؟ عافرین میرسیم به چهارشنبه سوری

عاقا تو شهر ما یه سیاسرد هس که به فاصله پنج کیلومتری با شهره و

یه چشمه اس که درختای چندین هزار ساله(هزار بود یا صد عایا) داره و

کنارشم یه کوهه خلاصه جای دنج و خوشگل موشگلیه ولی یه سری از

شهروندای گرامی به درجه تقدس رسوندنش عروسی میکنن عروس

و دوماد و لشگر همراهی کنندشون بوق بوق کنان و جیغ و سوت زنان میرن

سیاسرد یه دور میزنن بعد میرن خونه...تعطیلات آخر هفته سیاسرد...عید

سیاسرد....سیزده بدر سیاسرد ...بچه بدنیا میارن سیاسرد....مرتضی

پاشایی میمیره سیاسرد...میخوان بمیرن سیاسرد...چی؟سیاسرد....

کجا؟سیاسرد بعله درست حدس زدید چهارشنبه سوری هم سیاسرد...ینی

کل مردم شهر پا میشن میرن اونجا بساط آتیش بازی و پریدن از رو آتیش و

بمب و خمپاره و تیر و ترقه و رقص و پایکوبی هم به راهه...ما هم بعضی وقتا

بطلبونه میریم امسال که قسمت نشد بریم...حسرت آتیش بازی به دلم موند

 

وای شمارش معکوس برای سال جدید شروع شده اما من هنوز خریدامو نکردم

بنده یک فرفر خانوم میباشم که بسیاااااار از خرید متنفره...من برخلاف خانومای

ایرانی که با خرید و بازار رفتن حالشون خوب میشه از خرید بیزارم...دلیلشم اینه

که وقتی میرم بازار مثه کسایی که مازوخیسم دارن چشمم دنبال آدمای فقیر

و چشمای حسرت زده بچه هایی که به اجناس تو ویترین نگاه میکنن میگرده

که حالم گرفته بشه.همین چند روز پیش که رفته بودم بیرون جلوی یه

فرشگاه کیف و کفش صاحب مغازه جنسای بُنجلشو حراج زده بود....کسایی که

از حراجی های این مدلی حرید میکنن دو دسته ان یه عده آدمای خسیس که پول

دارن ولی دلشون نمیاد خرج کنن یه سری هم آدمای فقیر

جلوی فروشگاه یه مامان با دختر کوچولوش داشتن کفشا رو نگاه میکردن

دختره گفت مامان من از این کفشا میخوام دوستمم امسال کفش سفید خریده

مامانش گفت عزیزم من که گفتم امسال نمیتونیم کفش و لباس بخریم

ولی دختره خیلی کوچیکتر از این حرفا بود که بفهمه و درک کنه که نمیتونیم

بخریم یعنی چی , که شرمنده شدن پدر و مادر یعنی چی , که فقر یعنی چی ...

این چیزاس که دل منه بظاهر دلسنگ ولی در اصل دل گنجشکی رو به درد میاره

و تا میشه سعی میکنم نرم خرید

ای بابا چقد غم انگیزناک شد خب بذارید با یه چیز جالب این پستمو تموم کنم

فسقل رو که یادتون هس؟ بابا دختر خالم که امسال کلاس اولی شد و خاله

خانوم بساطی با این فسقلی داشت تا راضیش کنه با اون خانومه بره مدرسه و

برگرده یادتون اومد؟ آها عافرین خودشه....اینا هنوز تمام حروف الفبا رو بهشون

درس ندادن ولی فسقل قبل از اینکه بره مدرسه حروف الفبا رو بلد بود و

میتونست بنویسه و بخونه ...الان مدتیه بازی اسم و فامیل رو یاد گرفته و هر کی میره

خونشون مجبوره یه دور با همه 32 تا حرف با خانوم اسم فامیل بازی کنه

چند شب قبل خونشون بودیم ک برگه ها و خودکار های اسم فامیل پخش شد

بین من و داداشا و فسقل و پسر خاله باید با حرف میم مینوشتیم

موقع امتیاز دادن شد و برگه فرفر خانوم

اسم : ماکان (نگاه چپ چپ همه به فرفر)

فامیل : ماکانی ( برخورد فیزیکی با فرفر خانوم)

میوه

حیوان

...

غذا : مولتی ویتامین ( و در اینجا بود که مسابقه دهندگان گرامی ریختن رو

سرم و تا جایی که تونستن کتکم زدن الانم جفت دستام شکسته و

دارم با پاهام تایپ میکنم)

الهی خیر نبینن با این آگهی بازرگانی ساختنشون

بعله فوقع ما وقع...

و اما آخرین پاراگراف از آخرین پست آخرین ماه سال یک هزار و سیصد و نود و سه

دیگه تو سال جدید تصمیم گرفتم اصلا واسه خودم دعا نکنم...26 ساله دارم

دعا میکنم و تا الان که نشده پس دیگه بیخیالش

الان میخوام واسه بقیه دعا کنم...خدایا سایه پدر و مادرا رو سر بچه ها نگه دار

و هیچ پدر و مادری رو شرمنده بچش نکن

خدایا سال جدید پر از شادی و خوشحالی و خبرای خوب برای همه و برای

دوستای من باشه

خدایا سلامتی بهترین نعمته به حق صاحب این روزا بی بی فاطمه زهرا تو هیچ

خونه ای مریضی نباشه

خدایا حوِّل حالَنا إلی احسن الحال

"اللهم صل علی محمد و آل محمد"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۶
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

در عجبم از مردمی که با یه استخاره دست به کاری میزنن و با یه عطسه دست از کار میکشن!

در اینکه ایرانیا جوّگیرن هیچ شکی نیس،ولی با خرافاتی بودنشون هیچ جوره کنار نمیام!

اصن تو آمار و ارقام نیستم ولی اخیرا دیگه همه حداقل لیسانسه رو دارن دیگه! مگه نه؟

خب با وجود تحصیلات آکادمیک زشته  آدم سمت خرافه و خرافه پرستی بره!

یادمه 5-6 ساله بودم که سرماخوردگی خیلی سختی گرفتم...با مامان رفته بودیم پیش

پزشک...یه مجتمع پزشکی بود و کلی بیمار

مؤدب و کوچولو موچولو نشسته بودم رو صندلی کنار مامانم که یهویی سرفه کردم

عطسه نه هااااااااااا ، سرفه!

تو همین حین یه خانوم باردار و یه پیرزن که احتمالا مادرش بود یا مادر شوهرش از جلو

ما رد شدن، پزشکش به خانومه گفته بود بره برای زایمان بستری بشه

یعنی دقیقا زمانیکه من سرفه کردم از جلومون رد شدن

عاقا دیدم پیرزنه یه نگاه از سر خشم حواله چشمام کرد و به مامانم گفت

دخترتون عطسه کرد؟ مامان گفت نه دخترم سرما خورده الانم سرفه کرد.

خلاصه خانومه رفت ولی من از این رفتارش بهت زده شدم

فرفر : مامان این خانومه چرا اینقد عصبانی بود؟

مامان فرفر : چون فک کرد تو عطسه کردی!

فرفر : یعنی عطسه کردن اینقد بده؟

مامان فرفر : نه مامان جون وقتی کسی عطسه میکنه کسی که میخواد یه کاری

انجام بده یه کمی صبر میکنه...اون خانومه میخواست نی نی بدنیا بیاره، میخواستن

اگه تو عطسه کردی یه ذره صبر کنن!

فرفر : یعنی اگه من عطسه کرده بودم نی نی بدنیا نمی اومد؟

بقیه مکالمم با مامان رو یادم نیس...شاید بعدش بازم حرف زدیم ولی من هنوز

به این جمله آخر فک میکردم که اگه من عطسه کرده بودم نی نی برای همیشه

تو شکم مامانش زندانی میشد

یا شایدم نوبتمون شده و رفتیم پیش پزشک و صحبتمون نیمه کاره مونده!

نمیدونم!!

واقعا اینجوریه؟!!

عطسه کردن ربطی به صبر کردن داره؟!!

 

یا اینکه همین چند وقت پیش واسه یکی از فامیلامون خواستگار اومده بود

و اونا استخاره کردن که جواب مثبت بدن یا منفی

ینی اصـــــــــــــــــــلاً و هیچ رقمه نمیتونم با این مسئله کنار بیام!!

کاری به مقدسات ندارم ولی آدم وقتی میخواد دست به کاری بزنه اول یه هدفی برای

خودش مشخص میکنه بعدش از همه جوانب به مسئله نگاه میکنه که این کاریکه

میخوام بکنم درسته یا غلط؟سبک سنگین میکنه بعدشم تصمیم نهایی رو میگیره

که انجام بده یا نه مرحله آخرم تلاش برای رسیدن به هدفه پس استخاره دیگه

مفهومی نداره!

که چی؟ مثلا اگه خوب اومد تو خوشبخت و موفق میشی و اگه بد اومد بدبخت

دو عالم میشی؟

بابا همه چی دست خود آدمه ...خدا به آدم عقل و فهم و درک و شعور داده

پس این کارا واسه چیه دیگه!!!

من یکی که به هیچوجه به این چیزا اعتقاد ندارم.

اما قسمت فاجعه و اسفبار گرفتن فال و دعا گرفتن از دعانویسه!

زنه با شوهرش تفاهم ندارن میره فال قهوه میگیره!

طرف بچش افتاده زندان میره دعا بگیره که مشکلش حل بشه!

دوست من با نامزدش مثه سگ و گربه همش در حال جنگ و جدال و قهر

و آشتی ان بعد میگه نمیدونم کی ما رو جادو کرده که نمیذاره با هم خوب

باشیم حالا میخوام برم دعای برطرف کردن سِحر و جادو بگیرم تا رابطمون

با هم خوب بشه!

خب احمـــــــــــــــــــــــق! اون چیزی که تو ازش بعنوان سِحر و جادو نام میبری

اخلاق بدتونه، کوتاه نیومدنتونه، اینه که یاد نگرفتین زندگی مشترک ینی گذشت!

واقعا حیف اون همه مهندس مهندسی که سر کار به تو میگن!

 

"تغییر رو باید از خودمون شروع کنیم"

اوه اوه اوه خودم تو کف پند اخلاقی و نتیجه گیریم موندمشکلک زیباساز-varoone.ir

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است ... میچیند آن گلی که به عالم نمونه است

هر آمدنی را رفتنی در پی است و هر تولدی را مرگی.

چند روزی بود که حال هویجکم رو به وخامت گذاشته بود تا اینکه امروز بالاخره بیماری

راشیتیسم امان او را بریده و روحش را در عصر یک روز پاییزی آسمانی کرد.

غمیگینم و بغضی چون مار چنبره زده به دور طعمه گلویم را میفشارد...چرا که در آخرین

ساعات عمر هویجکم در کنارش نبودم...که دستم را در دستان لرزانش بگیرد و توصیه های

آخرش را بگوید.

گریه اجازه نوشتن نمیدهد...عذر مرا بپذیرید بابت عدم انسجام این پست...در غم از دست

دادن هویجکم اوضاع روحی بسیار بدی دارم

 

sdfsdfsdggfh.jpg

 

این آخرین عکسیه که از هویجکم دارم...البته از مراحل کفن و دفنش هم عکس گرفتم

که وقتی اوضاع روحیم بهتر شد و تونستم با غم از دست دادن هویجکم کنار بیام توی

همین پست میذارمشون.

و در نهایت 

1234.jpg

 

و اما آخرین حرف اینکه هویجک عزیزم آرام بخواب که همیشه بیادت هستم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴
فرفر سادات