نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۰۱
شهریور ۹۴

همیشه ی همیشه از اینکه عزیزام تهنا برن مسافرت هم دلم میگرفت

 

و هم غصم میشده ومیشه...نمیتونم دوری کساییکه که دوسشون دارم

رو تحمل کنم...به شدت وابسته ام به خونوادم

یادمه بابا اینا رفته بودن کربلا روزی نبود که از دلتنگی چند بار گریه نکنم...

موقع خداحافظی و با اشک بدرقشون کردم...اون سال با اشک و دوری

از بابا مامان سال تحویل شد و جای خالی بابا مامان کنار سفره هفت سین

بشدت منو تحت تاثیر قرار داده بود و با اینکه بابا لحظه سال تحویل بهمون

زنگ زد ولی بازم دلم آروم نشد.

مسافرت تهنایی بعدیشون یه مسافرت یکماهه بود...فرفری که اگه باباشو

یه روز نبینه بداخلاق و اخمو و غرغرو میشه چطور میتونست یکماااااااااااااااه

بدون بابا اینا سر کنه...اینبار اما سعی کردم محکم و قوی باشم و حتی

یک بارم نذارم چشمام اشکی بشه...ولی موقع خداحافظی بازم نتونستم

خودمو کنترل کنم و های های گریه میکردم و داداشای بدجنس فقط بهم

میخندیدن و تازه از اون صحنه گریه کردن و چسبیدن تو بغل مامان بابا فیلم

گرفتن و حالا هر وقت فیلم رو میبینن میخندن بهم...عایا دلتنگی خنده داره

بی احساسا

مسافرت تهنایی بعدی که البته قرار نبود تهنایی بشه ولی شد مسافرت مامان

و بابا و داداش بزرگه بود...که من و خان داداش و داداش کوچیکه بخاطر امتحانای

پایان ترم نتونستیم باهاشون بریم(البته خان داداش که میشه داداش وسطی

خوابگاه بود و کیلومتر ها از ما دورتر بود و فقط من و داداش کوچیکه خونه بودیم)...

این دفه وظیفم صعب و دشوارتر شده بودچرا که حکم بزرگتر خونه رو داشتم و

باید داداش کوچیکه رو ساپورت روحی و  از همه مهمتر غذایی میکردم تا مامان

اینا برگردن .

یه مامان خانوم داریم که رو بچه هاش (پسرا) حساسیت شدیدی داره رو ته تغاریش

که دیگه حساسیت به توان n !!!

میرفت مسافرت وختی برمیگشت میگفت بچه هام لاغر شدن تو این مدت غذای

درست حسابی نخوردن

این در حالی بود که فرفر طفلکی (وای خدا چقد مظلومم من) همش تو آشپزخونه

و در حال آشپزی بود...دیگه کار بجایی رسید که تو اون مسافرت طولانیشون از هر

غذایی که درستیده میکردم عکس میگرفتم که با سند و مدرک بهشون ثابت کنم 

 

و امــــــــــــــــــا

مسافرت تهنایی بعدی یه خرده فرق داره با قبلیا

وقتی از مدتی قبل میفهمی که عشقت باید مدتی بره مسافرت و وقتی اولین

مسافرت تهنایی زندگیتون رقم میخوره...وقتی تو خیلی بی قراری و دوس نداری

از عاقاییت جدا بشی...

الان و در حالت نامزدی با وجود ممنوعیتا ، تحریما ، باید و نباید های شرعی و عرفی

ممکنه ما هفته ای مثلا یکبار همدیگه رو ببینیم و ممکنه یه مسافرت 3-4 روزه زیاد

به چشم نیاد و معمولی بنظر برسه ولی برای فرفری که به شدت وابسته و دلبسته

عشقش شده سخته و همین که فکر میکنم به کیلومترها فاصله بین خودم و عاقا

سید دلم میگیره و ...

به خودم قول دادم تو زندگی یه زن محکم باشم و هیچوقت ابری نباشم و همیشه

به زندگیمون بتابم و گرمش کنم ولی بعضی وقتا فقط و فقط عاقا سیدم میتونه آرومم کنه.

همین که بدونم چند تا خیابون اون طرفتر از من داره نفس میکشه و زندگی میکنه

دلگرمم میکنه ولی از وقتی حرف مسافرت زده دلم یه حال بد داره...یه جورایی

دل نگرانی و غم و غصه دوری

وقتی خودتو میکشی تا موقع خداحافظی گریه نکنی و مثلا شاد باشی و بخندی

وقتی فردا صبح زود قراره بره و تو کل شب بد خواب میشی و یهو نصفه شب از

خواب میپری و گوشیتو برمیداری و اول بهش پیام میدی و بعدم عکسشو میبینی

و عاشقتر میشی و دلتنگتر...

چرا زمان نمیگذره...چرا با اینکه سعی میکنم خودمو سرگرم کنم دلم گول نمیخوره

چرا روزا طولانی شده و شبا تموم نمیشه...چقد رو ساعت نگاه کنم...چقد ساعتا

رو بشمرم...چرا زمان نمیــــــــــــــــــــــــــــــــگذره

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۱
فرفر سادات

نظرات  (۶)

خخخخخخخخخخخخخ فرفر اصلا بهت دلتنگی نمیاد خخخخخخخخخخخ
پشت سر مسافر گریه شگون نداره نداره نداره 
انقدرررررررر لوس نباش بهت نمیاد اونوخ دلم تو رو نمیخواد
آق سید اومد تو خوابم و گفت به فرفر بگو عشقم انقدر بیتابی نکن ،نمیتونم بمونم پا میشم میام پیشت هاااااااا.
بهم گفت خاتون خانم به فر فر بگو شبا بهم فکر کنه و به روزای خوبی که خواهیم داشت.
بعد خیلی صمیمی شد باهام و گفت آبجی خاتون به فرفر بگو خعلی دوسش دارم و زندگی بدون اون برام سخت میگذره.
بعد بهم گفت برای خوشبختیتون دعا کنم و منم گفتم مگه میشه دعاتون نکنم.شما بدون دعای منم خوشبختین.
بعد بهم خندید و گفت به فر فر بگو ا(ز طرف آقات دارم میگم )
دوووووووووووووستتتتتتتتتتت دارمممممممممممممم فرفر خانم بچه ام برخلاف تو خیلی با حجب و حیاس به من میگه بهت بگم..
زن و شوهر چقدر بی حیایین.خخخخخخخخخخخ
تحمل کن تحمل کن اگههههههه حتی تحمل کردنش سختهههههه
تموم میشه ننر خانم.انقدر دلتنگی نکن.
پاسخ:
اتفاقا خودمم زیاد با این شخصیتم آشنایی نداشتم...هی دلتنگیه می اومد هی من تار و مارش میکردم...ولی از رو نمیرف که

وووووووووووو عاقا سید چقد هی تند تند می اومده تو خوابت...چقد باهات حرف زده ...بهش میگفتی یه بارم بیایی تو خواب فرفر بد نیستا...تازه اونوقتم که میاد منو از نگرانی میکشه با این تو خوابم اومدنش :|

عاقا حالا بالاخره ما نفهمیدیم با حیاییم یا بی حیاشفاف سازی کن لدفن

خاتون اصن به عاقا سید نمیاد از این حرفا زده باشه حس میکنم داری جعل میکنی حرفاشو...راستشو بگو ببینم چی گفت دقیقا
عه واااااااا چرا تند تند ؟؟؟سه جمله بیشتر نبود که من فقط بهش پروبال دادم همی
بیشور نباش اینقدررررررررر مثلا خواستم یه کم دلداریت بدم
بعدشم از اون لحاظ گفتم با حیاس بچه ام که روش نمیشه بهت بگه خاطرت رو میخواد
واسه این گفتم بی حیا که به من میگه بهت بگم دوستت داره خخخخخخخخ
گرفتی مطلب رو؟؟؟
ینی میخوای بگی به من شک داری فر فر؟؟؟؟؟؟؟؟
نامررررررررررررررررررررررد
پاسخ:
عه عه عه چی شده؟؟؟ چرا فحش میدی ... مگه داریم که من بهت شک کنم؟؟؟؟؟؟ چه حرفا !!  :))
عاره من کلا تو کف باحیاییه این بچه موندم ;)
خاتون دقت کنی همونم از با حیاییشه ها...دقت کن بیشتر :))

سلاااااااااااام فرفرجون خوبییییییییییی؟؟
به به مبارکا باشه 
دست راستتو رو سر ما هم میکشی ؟؟؟؟خخخ...

راستی اصلا منو یادتهههه

چقدر دلم برات تنگیده بود چندباری اومدم پیدات نکردم الان یهویی اومدم اینجا
اولش فکرکردم یکی دیگست ولی وقتی اسمتو دیدم کلی ذوقیدم
خوشحالم که دوباره برگشتی
پاسخ:
 بح بح ببین کی اینجاس ... سلام خانوم ..خوبی؟
بشین تو صف برا دست کشیدن ...عه خانوم برو آخر صف...پارتی بازی نداریما:))
شوخی میکنم عزیزم ایشالا بزودیه زود با کسیکه لیاقتتو داره مزدوج بشی ♥

بعلــــــــــــــه مگه میشه یادم رفته باشه
راستش منم دلم برات تنگولیده بود...اتفاقا بعد از اون قالبه و اینا قشنگ تو ذهنم مونده بودی
اما بلاگفای لعنتی که نذاشت همه دور هم جمع باشیم
چشم رو هم بذاری برگشته.  البته تا الان فکر کنم رفته و برگشته. 
پاسخ:
عاقا ما چشم رو هم میذاشتیم خواب آشفته و پریشون میدیدم
چشمامونو از رو هم برمیداشتیم زمان نمیگذشت
اصن بساطی بودا :))
وابسته بودن خیلی سخته -_-

خوبه که گریه می کنی و بلدی ابراز احساسات کنی ولی من از اوناشم که دقیقا این شکلی => -_____- خداحافظی می کنم ولی از درون احساس انفجار می کنم...

انشالله زود و به خیر و خوشی میگذره و می بینی سیدتون سلامت از سفر برگشته :)
پاسخ:
وابسته بودن خیلـــــــــــــــــــــــــــی بده خیلی
آدمو نابود میکنه...کاش یاد میگرفتم یه کم بیخیال تر باشم نسبت به آدما و دنیای اطرافم.
برای خداحافظی هم همیشه که نمیشه گریه کرد...گاهی وقتا آدم مجبوره خودشو کنترل 
کنه یا حتی یه لبخند هم بزنه که مثلا آرومه ولی خودش که میدونه نیس :(
ممنونم...ایشالا ♥
سلاااااااااااااام عزیزم .دختر پاییزهستم

خوبم تو چطوری؟؟؟؟؟
چه خوب پس یادته :) ولی من هنوزم چشمم دنبال اون قالبه ها...

با خودم میگم چرا این فرفرخانوم نظرات رو تایید نمیکنه نگو سرگرم اسباب کشی بودی خخخ
وبلاگ نو مبارک باشه ..پس چرا اینجا نمیتونم آدرس بلاگفا روبذارم ؟؟
وب منم باز نمیشه فرفر ..
گفتم فرفر الان اسمتو دیدم  :))))))))
بالاخره از اسمت رونمایی کردیا ;)
اولش حدس میزدم اسمت فرشته است بعدش از آدرس وبت farfari ، گفتم اسمت یا فریباست یا فرزانه
میبینی چقدر باهوشم خخخخ  ;))

پاسخ:
سلام دخملی...خوبم خوبی
اوهوم یه اسباب کشیه طولانی :D
نیدونم چرا نتونستی آدرس بلگفا بذاری...فک کنم میشه هااااا
تو باهوش بودنت که شکی نیس اما باهوش خانوم کلی اسمه دیگه هم هس که با فر شروع بشه ها
از جمله فرنوش ، فرانک ، فرحناز ، فرناز ...بازم بگم؟:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی