نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
مرداد ۹۴

یه پست پر و پیمون عکسی را با فرفر همراه باشید...این شما و این

 

هنرمندانگی های فرفر خانوم

در بادی امر عکسای حیاط بهاریمون

درخت هلوی فسقلیمون که پارسال کلی هلو داد

لالــــــــــــــــــــه ها

و اینم عکس دسته جمعیشون که واسه پارساله

اینقد سیبای خوشمزه ای بودن

پت و مت خمیری من که همه چیش کار خودمه حتی میز و صندلیش

باز تو همون فاز خمیر ایـــــــــــــــــــــــن عکس هم ببینید

اسکندر و دوس دخترششکلک زیباساز-varoone.ir و عروسک بی چشم و روی من (عاقا خب

چشم و ابرو کشیدن سختهاصن من از بچگی تو نقاشی کشیدن میلنگیدم)

خرگوش کپلیم که یه روز توی تلویزیون آموزششو دیدم و سریع دست

بکار ساختنش شدم

وَ

کاکتوسای روی میزم

اینم یه دسته جمعی دیگه

سنجد هفت سینمون و گوشواره های فرفر ساخت

و اونام کیف پول و کیف موبایل نمدی و پیکسل های خوجمل نمدی

و اون گله هم باز یه بار تلویزیون یاد داد که بطری نوشابه درست میشه

و اینـــــــــــــــک بقیه کارهای نمدی فرفر

ایشون آقای میکی موس هستن

که داداش بزرگه زحمت کشیدن الگوهاشو کشید و برش و دوختشم با فرفر بود

ایشونم رو میزمه...پیشم وایساده الان...سلام به همتون میرسونه

(بای بای کن واسه بچه ها)

این خانوم گاوه هم درست نکرده از پیشم پر کشید و رفت

الان تو اتاق النا خانومه

و پاپوش ها و کش موی جیگیلی من

 

خب حالا باز بریم سراغ گل و گیاه

عاقا ما یه مامان داریم عاشق گل و بلبل و سنبل...اصن بطرز فجیعی ها

هرجای خونه رو نگاه کنی محاله گل پیدا نکنی...رفته بودن مکه با ذوق و

شوق زنگ میزدیم بهشون بعد از اینکه جواب سلام میداد میگفت فرفر جون

حواست به گلا هس؟(در گوشی بگم که میدونست من زیاد خوشم نمیاد

از رسیدگی به گل و گلدون)

ایناهاش اینم گلاش البته این فقط یه گوشه از گلاس

بیشتر از 50 نوع گل داره

از این همه فقط من دوتاشو دوس دارم یکیش این جیگمــــــــلی یکی

دیگش هم اون که لونه پرنده روشه.

و اما یه نوستالژی و یه چیزی که باهاش کلی خاطره برام تداعی میشه

یه گلدون سبــــــز خوشگله که با فوت آقاجون و بسته شدن در خونشون

برای همیشه از تو اتاقش برداشتم و واقعا هم دوسش دارم 

اوووووف خسته شدم از بس عکس آپلود کردم

پس بریم سراغ دو تا عکس انرژی زا

اسفناج ملوان زبل اولی

اسفناج ملوان زبل دومی

هرچند بعدها گفتن اون اسفناج نبوده و نمیدونم کرمی جوآنا نمیدونم مارمولکی

جوآنا نمیدونم ماری جوآنا نمیدونم چی چی جوآنا بوده اما ما با همون دید مثبت

کودکانه اسفناج فرض میکنیم مثلا

عاقا من یادمه سر گرفتن هردوتای این عکسا مورد عنایت خونواده قرار گرفتم

خونواده گرامی گشنــــــــــــه، منم وایساده بودم غذا تزئین میکردم و عکس میگرفتم

هیچی دیگه بذارید نگم آخرش چی شد وگرنه دلتون کباب میشه واسه مظلومیتم

یه دونه دیگه از ظلم هایی که در حق من شد اینجــــــــــــــــــــا  بود

عاقا من به کی بگم زحمت درست کردن اینو من کشیدم ولی به اسم داداش

بزرگه سند خوردحالا ایشونم یه ذره کمک کرده بودا ولی فقط یه ذره

اصن بیخیال بهش فک میکنم اعصابم له میشه!

اما ایــــــــــــن  یکیو دیگه خودش درست کرد ..البته دوتان

که روی هر کدوم از این کوزه ها یه مصراع از یه بیت حافظ نوشته شده

صفر تا صدش هم کار خودش بود ...بسیار هم شیک و خوشگل و چشم نواز شدن.

یه دونه دیگه از کاراش هم صندوقچه ای بود که به من هدیه داده شد

اینام 4 تاس که پارسال هفت سین رو توش چیدم

و اما چند تا دیگه از هنرهای خودم و بعدشم شما رو بخیر و ما را به سلامت

هنربندی شماره یک

هنربندی شماره دو

هنربندی شماره سه

هنربندی شماره چهار

هنربندی شماره پنج

سبد حنای طاووسه رو واسه حنابندون پسرداییم درست کردم همش هم با حنا درست

یه نمونه دیگه از کارای حنام هم چند پست قبل گذاشتم ^_^

 

خب دیگه کم کم به لحظات ملکوتی خداحافظی نزدیک میشیم ولی فقط یه نکته رو

یادآور بشم که جرأت دارید یکی از این لینکا رو باز کنید تا هرچی ویروسه بریزه رو کامپیوتر

یا گوشیتون

 

و من الله التوفیق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۸
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

وقتی فرفر خانوم بعد از 46 روز میاد یه دستی به سر و گوش وبلاگش بکشه و

 

تار عنکبوتا رو تمیز کنه و وبشو از این حالت سکوت در بیاره

وقتی فرفر حس و حال پست گذاشتن نداره اما برای اینکه آرشیو وبش کامل باشه

و هیچ کدوم از ماه ها خالی نباشه مجبور میشه پست بذاره

وقتی یه عااااااالمه مینویسه و وقتی کلیک میکنه رو دکمه ثبت و بازسازی وبلاگ

کامپیوتر احمق هنگ میکنه و همش میپره

خیلی اعصابم بهم ریخت تا مرز گریه و چند قطره اشک هم رفتم نه صرفا بخاطر

اینکه همه چیزایی ک توی دو ساعت تایپ کردم پرید امشب کلا فاز دپ بودم

و از این فاز عده ای هم در امان نموندن دوباره مینویسم امیدوارم یادم مونده

باشه.

همیشه ماه اسفند رو دوست داشتم...ماه ماهی گلی و گلدونای شب بو...ماه

شلوغی کوچه و خیابون شهرمون...ماه شور و نشاط و برق زتدگی تو چشمای مردم

 

این مدتی ک نبودم یه سرماخوردگی گرفتم خفن در حد آنفلوانزا...الان به مدد الهی

بعد از هفته ها میتونم نفس بکشم و قلبمم به لطف خدا انگار میزنه هرچند اثرات

مریضی هنوز تو بدنم هس

عاقا این مدتی که مریض بودم , چپ میرفتم مامان میگفت بیا بریم دکتر تا آمپول

نزنی خوب نمیشی راست میرفتم بابا میگفت این عفونت اثرات خطرناک دراز مدت

میذاره رو قلبت و آخرش میمیری بیا بریم دکتر...شمال میرفتم داداش بزرگه میگف

برو دکتر بقیه رو هم مریض میکنی....جنوب میرفتم داداش کوچیکه میگف از سنت

خجالت بکش آمپولم ترس داره مگه...شمال شرقی میرفتم خان داداش از خوابگاه

پیغام میفرستاد که برو دکتر این ویروسیه که تا نری دکتر و دارو مصرف نکنی خوب

نمیشه...منم ضد دکتربعله نرفتم تا بفهمن رئیس کیه تو پرانتز بگم که

عده ای از اعضای محترم خونواده رو به کام سرماخوردگی کشوندم.

 

خب و اما این مدتی که نبودم ولنتاین هم گذشت...راستی ولنتاین چیه؟خوراکیه؟

پوشاکیه؟آدمه؟چیه؟ فقط میدونم یوم اللهِروز خرس و شکلات

امسالم که این یوم الله قسمت ما نشد میریم به استقبال ولنتاین سال دیگه ببینیم

بالاخره کی خرسه قسمت ما میشه بعد از اون طرف یه عده که زیاد فازشون

معلوم نیسو سنگ کوروش و داریوش و هخامنشیا رو به سینه میزنن میان به قیل

و قال ولنتاین رو پدیده ای بیگانه و اجنبی معرفی میکنن و اونو حرام اعلام میکنن و

بجاش میگن این مراسمات رو روز سپندارمذگان بجا بیارید... بابا چه فرقی میکنه 

عشق عشقه دیگه حالا دو روز اینور اونورش توفیری نداره مهم اون خرسه و

قلبای شکلاتی و شکلاتای قلبیه دیگه ، این همه حرص خوردن واسه چیه جانم؟!

 

پرونده ولنتاین که بسته بشه میرسیم به بحث شیرین خونه تکونی

یعنی من اگه اون نفر اولی که خونه تکونی رو اختراع کرد و انداخت تو دهن

خانومای وسواسی پیدا میکردم به 148 قسمت نامساوی تیکه تیکش میکردم

میچیدمش رو هم والا ! عاخه اتاقایی که هر روز جارو برقی تمیز میشن مبل

و پرده هایی که چند بار تو سال با بخارشو لکه گیری میشن آشپزخونه ای که

هر روز در حال شستن و سابیدنشیم چه خونه تکونی ای داره که میزنیم کلا

زیر ساخت های بنیادی خونه رو کن فیکون میکنیم !

اونم تازه سرکار مامان خانوم وسواسی من که هرچی هم براش بشوری و

بسابی و برق بندازی بازم راضی نمیشه , خدا رو شکر که خونه تکونی امسالم

به پایان رسید هرچند فرفر دچار بیماری هایی از قبیل دیسک کمر , دیسک گردن ,

روماتیسم , مشکلات قلبی عروقی , ریزش مو , نابینایی , مشکلات تنفسی

و ... شد ولی بازم جای شکرش باقیه که هنوز نفس میکشم

 

بعد از خونه تکونی میرسیم به چی؟ عافرین میرسیم به چهارشنبه سوری

عاقا تو شهر ما یه سیاسرد هس که به فاصله پنج کیلومتری با شهره و

یه چشمه اس که درختای چندین هزار ساله(هزار بود یا صد عایا) داره و

کنارشم یه کوهه خلاصه جای دنج و خوشگل موشگلیه ولی یه سری از

شهروندای گرامی به درجه تقدس رسوندنش عروسی میکنن عروس

و دوماد و لشگر همراهی کنندشون بوق بوق کنان و جیغ و سوت زنان میرن

سیاسرد یه دور میزنن بعد میرن خونه...تعطیلات آخر هفته سیاسرد...عید

سیاسرد....سیزده بدر سیاسرد ...بچه بدنیا میارن سیاسرد....مرتضی

پاشایی میمیره سیاسرد...میخوان بمیرن سیاسرد...چی؟سیاسرد....

کجا؟سیاسرد بعله درست حدس زدید چهارشنبه سوری هم سیاسرد...ینی

کل مردم شهر پا میشن میرن اونجا بساط آتیش بازی و پریدن از رو آتیش و

بمب و خمپاره و تیر و ترقه و رقص و پایکوبی هم به راهه...ما هم بعضی وقتا

بطلبونه میریم امسال که قسمت نشد بریم...حسرت آتیش بازی به دلم موند

 

وای شمارش معکوس برای سال جدید شروع شده اما من هنوز خریدامو نکردم

بنده یک فرفر خانوم میباشم که بسیاااااار از خرید متنفره...من برخلاف خانومای

ایرانی که با خرید و بازار رفتن حالشون خوب میشه از خرید بیزارم...دلیلشم اینه

که وقتی میرم بازار مثه کسایی که مازوخیسم دارن چشمم دنبال آدمای فقیر

و چشمای حسرت زده بچه هایی که به اجناس تو ویترین نگاه میکنن میگرده

که حالم گرفته بشه.همین چند روز پیش که رفته بودم بیرون جلوی یه

فرشگاه کیف و کفش صاحب مغازه جنسای بُنجلشو حراج زده بود....کسایی که

از حراجی های این مدلی حرید میکنن دو دسته ان یه عده آدمای خسیس که پول

دارن ولی دلشون نمیاد خرج کنن یه سری هم آدمای فقیر

جلوی فروشگاه یه مامان با دختر کوچولوش داشتن کفشا رو نگاه میکردن

دختره گفت مامان من از این کفشا میخوام دوستمم امسال کفش سفید خریده

مامانش گفت عزیزم من که گفتم امسال نمیتونیم کفش و لباس بخریم

ولی دختره خیلی کوچیکتر از این حرفا بود که بفهمه و درک کنه که نمیتونیم

بخریم یعنی چی , که شرمنده شدن پدر و مادر یعنی چی , که فقر یعنی چی ...

این چیزاس که دل منه بظاهر دلسنگ ولی در اصل دل گنجشکی رو به درد میاره

و تا میشه سعی میکنم نرم خرید

ای بابا چقد غم انگیزناک شد خب بذارید با یه چیز جالب این پستمو تموم کنم

فسقل رو که یادتون هس؟ بابا دختر خالم که امسال کلاس اولی شد و خاله

خانوم بساطی با این فسقلی داشت تا راضیش کنه با اون خانومه بره مدرسه و

برگرده یادتون اومد؟ آها عافرین خودشه....اینا هنوز تمام حروف الفبا رو بهشون

درس ندادن ولی فسقل قبل از اینکه بره مدرسه حروف الفبا رو بلد بود و

میتونست بنویسه و بخونه ...الان مدتیه بازی اسم و فامیل رو یاد گرفته و هر کی میره

خونشون مجبوره یه دور با همه 32 تا حرف با خانوم اسم فامیل بازی کنه

چند شب قبل خونشون بودیم ک برگه ها و خودکار های اسم فامیل پخش شد

بین من و داداشا و فسقل و پسر خاله باید با حرف میم مینوشتیم

موقع امتیاز دادن شد و برگه فرفر خانوم

اسم : ماکان (نگاه چپ چپ همه به فرفر)

فامیل : ماکانی ( برخورد فیزیکی با فرفر خانوم)

میوه

حیوان

...

غذا : مولتی ویتامین ( و در اینجا بود که مسابقه دهندگان گرامی ریختن رو

سرم و تا جایی که تونستن کتکم زدن الانم جفت دستام شکسته و

دارم با پاهام تایپ میکنم)

الهی خیر نبینن با این آگهی بازرگانی ساختنشون

بعله فوقع ما وقع...

و اما آخرین پاراگراف از آخرین پست آخرین ماه سال یک هزار و سیصد و نود و سه

دیگه تو سال جدید تصمیم گرفتم اصلا واسه خودم دعا نکنم...26 ساله دارم

دعا میکنم و تا الان که نشده پس دیگه بیخیالش

الان میخوام واسه بقیه دعا کنم...خدایا سایه پدر و مادرا رو سر بچه ها نگه دار

و هیچ پدر و مادری رو شرمنده بچش نکن

خدایا سال جدید پر از شادی و خوشحالی و خبرای خوب برای همه و برای

دوستای من باشه

خدایا سلامتی بهترین نعمته به حق صاحب این روزا بی بی فاطمه زهرا تو هیچ

خونه ای مریضی نباشه

خدایا حوِّل حالَنا إلی احسن الحال

"اللهم صل علی محمد و آل محمد"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۶
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

در عجبم از مردمی که با یه استخاره دست به کاری میزنن و با یه عطسه دست از کار میکشن!

در اینکه ایرانیا جوّگیرن هیچ شکی نیس،ولی با خرافاتی بودنشون هیچ جوره کنار نمیام!

اصن تو آمار و ارقام نیستم ولی اخیرا دیگه همه حداقل لیسانسه رو دارن دیگه! مگه نه؟

خب با وجود تحصیلات آکادمیک زشته  آدم سمت خرافه و خرافه پرستی بره!

یادمه 5-6 ساله بودم که سرماخوردگی خیلی سختی گرفتم...با مامان رفته بودیم پیش

پزشک...یه مجتمع پزشکی بود و کلی بیمار

مؤدب و کوچولو موچولو نشسته بودم رو صندلی کنار مامانم که یهویی سرفه کردم

عطسه نه هااااااااااا ، سرفه!

تو همین حین یه خانوم باردار و یه پیرزن که احتمالا مادرش بود یا مادر شوهرش از جلو

ما رد شدن، پزشکش به خانومه گفته بود بره برای زایمان بستری بشه

یعنی دقیقا زمانیکه من سرفه کردم از جلومون رد شدن

عاقا دیدم پیرزنه یه نگاه از سر خشم حواله چشمام کرد و به مامانم گفت

دخترتون عطسه کرد؟ مامان گفت نه دخترم سرما خورده الانم سرفه کرد.

خلاصه خانومه رفت ولی من از این رفتارش بهت زده شدم

فرفر : مامان این خانومه چرا اینقد عصبانی بود؟

مامان فرفر : چون فک کرد تو عطسه کردی!

فرفر : یعنی عطسه کردن اینقد بده؟

مامان فرفر : نه مامان جون وقتی کسی عطسه میکنه کسی که میخواد یه کاری

انجام بده یه کمی صبر میکنه...اون خانومه میخواست نی نی بدنیا بیاره، میخواستن

اگه تو عطسه کردی یه ذره صبر کنن!

فرفر : یعنی اگه من عطسه کرده بودم نی نی بدنیا نمی اومد؟

بقیه مکالمم با مامان رو یادم نیس...شاید بعدش بازم حرف زدیم ولی من هنوز

به این جمله آخر فک میکردم که اگه من عطسه کرده بودم نی نی برای همیشه

تو شکم مامانش زندانی میشد

یا شایدم نوبتمون شده و رفتیم پیش پزشک و صحبتمون نیمه کاره مونده!

نمیدونم!!

واقعا اینجوریه؟!!

عطسه کردن ربطی به صبر کردن داره؟!!

 

یا اینکه همین چند وقت پیش واسه یکی از فامیلامون خواستگار اومده بود

و اونا استخاره کردن که جواب مثبت بدن یا منفی

ینی اصـــــــــــــــــــلاً و هیچ رقمه نمیتونم با این مسئله کنار بیام!!

کاری به مقدسات ندارم ولی آدم وقتی میخواد دست به کاری بزنه اول یه هدفی برای

خودش مشخص میکنه بعدش از همه جوانب به مسئله نگاه میکنه که این کاریکه

میخوام بکنم درسته یا غلط؟سبک سنگین میکنه بعدشم تصمیم نهایی رو میگیره

که انجام بده یا نه مرحله آخرم تلاش برای رسیدن به هدفه پس استخاره دیگه

مفهومی نداره!

که چی؟ مثلا اگه خوب اومد تو خوشبخت و موفق میشی و اگه بد اومد بدبخت

دو عالم میشی؟

بابا همه چی دست خود آدمه ...خدا به آدم عقل و فهم و درک و شعور داده

پس این کارا واسه چیه دیگه!!!

من یکی که به هیچوجه به این چیزا اعتقاد ندارم.

اما قسمت فاجعه و اسفبار گرفتن فال و دعا گرفتن از دعانویسه!

زنه با شوهرش تفاهم ندارن میره فال قهوه میگیره!

طرف بچش افتاده زندان میره دعا بگیره که مشکلش حل بشه!

دوست من با نامزدش مثه سگ و گربه همش در حال جنگ و جدال و قهر

و آشتی ان بعد میگه نمیدونم کی ما رو جادو کرده که نمیذاره با هم خوب

باشیم حالا میخوام برم دعای برطرف کردن سِحر و جادو بگیرم تا رابطمون

با هم خوب بشه!

خب احمـــــــــــــــــــــــق! اون چیزی که تو ازش بعنوان سِحر و جادو نام میبری

اخلاق بدتونه، کوتاه نیومدنتونه، اینه که یاد نگرفتین زندگی مشترک ینی گذشت!

واقعا حیف اون همه مهندس مهندسی که سر کار به تو میگن!

 

"تغییر رو باید از خودمون شروع کنیم"

اوه اوه اوه خودم تو کف پند اخلاقی و نتیجه گیریم موندمشکلک زیباساز-varoone.ir

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است ... میچیند آن گلی که به عالم نمونه است

هر آمدنی را رفتنی در پی است و هر تولدی را مرگی.

چند روزی بود که حال هویجکم رو به وخامت گذاشته بود تا اینکه امروز بالاخره بیماری

راشیتیسم امان او را بریده و روحش را در عصر یک روز پاییزی آسمانی کرد.

غمیگینم و بغضی چون مار چنبره زده به دور طعمه گلویم را میفشارد...چرا که در آخرین

ساعات عمر هویجکم در کنارش نبودم...که دستم را در دستان لرزانش بگیرد و توصیه های

آخرش را بگوید.

گریه اجازه نوشتن نمیدهد...عذر مرا بپذیرید بابت عدم انسجام این پست...در غم از دست

دادن هویجکم اوضاع روحی بسیار بدی دارم

 

sdfsdfsdggfh.jpg

 

این آخرین عکسیه که از هویجکم دارم...البته از مراحل کفن و دفنش هم عکس گرفتم

که وقتی اوضاع روحیم بهتر شد و تونستم با غم از دست دادن هویجکم کنار بیام توی

همین پست میذارمشون.

و در نهایت 

1234.jpg

 

و اما آخرین حرف اینکه هویجک عزیزم آرام بخواب که همیشه بیادت هستم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

+ خواب دیدم داییم که 2 سال پیش فوت شده برام SMS زده بود که "مهربونی" (مهربون هستی)

فقط همین یه کلمه پیامک از دیار باقی که میگن همینه عایا؟

بالاخره دیگه اگر بار گران بودیم و رفتیم ، اگر نامهربان بودیم و رفتیم

فقط خواهشاً اگه خواستین تو مراسمم بیایید تیپ بزنید خیلی خوشگل و ژیگول بیایید...آبروم

نره بگن چه دوستای چپ و چولی داره

 

+ از اونجایی که  خالم شاغله و نمیتونه بره دنبال دختر تازه دانش آموز شدش به یه خانمه ای

گفته بره دخترشو ظهرا از مدرسه بیاره...گویا این خانم یه کم سبزه اس و میانسال.

دختر خاله فسقل ما هم قشقرق بپا کرده که من با این خانم نمیام...دوستام فک میکنن

مامانمه که اینقد زشت و پیرهو همونطور که گودزیلاهای امروزی مرغشون یه پا داره ، فسقل

ما هم گفته اصن مدرسه نمیرم با گریه و زاری و آه و اشک.

و اما ترفند خاله برا اینکه دخترش کوتاه بیاد...اینکه گفته به نقاشی بکش ، وقتی فسقل

نقاشی کشیده خاله شروع کرده خندیدن که این چیه کشیدی و خیلی زشته و ...

طبیعتاً هرکی باشه ناراحت میشه ، فسقل هم ناراحت شده که چرا به نقاشیم میخندی

خاله هم گفته همه ما آدما نقاشیه خداییم و خدا اصلا دوس نداره یکی به نقاشیاش بخنده

و مسخرشون کنه و بگه زشتن یا پیرن یا سیاهن و ... ، و شما که نمیخوای با اون خانوم

بری مدرسه و برگردی داری نقاشیه خدا رو مسخره میکنی و مطمئن باش که خدا از دستت

ناراحت میشه...تا اینکه بالاخره فسقل کوتاه اومده ولی با اکراه! 

رفته بودیم خونشون کیفشو آورده میگه ببینید این خانومه دستاش سیاهه کیف منم

سیاه کرده حالا اون بیچاره رنگ پوستش سبزه اس

هعی روزگار ! ما بچه بودیم عین کارگرای افغانی میزدن از خونه بیرونمون میکردن

میگفتن برو درس بخون بلکه یه کوفتی بشی در آینده اونوخ بچه های حالا ... !

 

+ بابا جدیداً رفته تو فاز تیپ زدن و موهاشو به قول خودش فشن زدن و ...

قبلاً اصن سمت سشوار نمیرف تازه اگه یکی از ماها هم موهامونو سشوار میکردیم

میگف چیه اینا هی 4 ساعت میگیرید رو موهاتون داغون میکنید ریشه موهاتونو ولی

الان خودش سشوار ور میدار یه ربع موهاشو درست میکنه عاشقشم

تازه واسه غذاها هم اسم جدید میذاره ، کف چین و سوسمَک 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۳
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

طرف به مامانش میگه مامان دیشب خواب دیدم کفتارا به خونمون حمله کرده بودن ، مامانش

میگه تعبیرش اینه که امشب عمه هات میخوان بیان خونمون

هیچی دیگه مام دیشب عمه ها و عمو اینا مهمونمون بودن خیلی خوش گذشت...من عاشق

مهمونم و علی الخصوص مهمونای این مدلی که پایه بگو و بخند و شوخی و مسخره بازی

باشن...از مهمونای عصا قورت داده که مجبوری خیلی رسمی باهاشون برخورد کنی خوشم

نمیاد...خلاصه اینکه دیشب خیلـــــــــــــــــــــــــــی خوش گذشت...خدا این دور همی ها و

شادی ها را هیچوقت ازمون نگیره ایشالا:angel2:

نشستیم انواع بازی های پاسور (حکم ، بلوف، seven dirty , ...) رو بازی کردیم و عای چسبید 

و در همین اثنا بود که من به این نتیجه رسیدم که شاهزاده سوار بر اسب سفیدم حتما باید

حکم بلد باشه و شطرنج ایضاً..اَهم و مهم که کردم دیدم 3 تا معیار بیشتر ندارم واسه ازدواج

1. حکم بلد باشه

2. شطرنج هم

3. کچل باشه ( کچل خوشتیپ هاااااااااا نه از اون کچل چندشا)

تموم !!

به معیارای خودتون بخندین مگه خنده دارن این معیارا؟

خب خودمم میدونم خیلی کم توقعم

اصلا یادم نمیاد از کی و چجوری شطرنج و حکم رو یاد گرفتم اما یادمه خیلی فسقلی

بودم ، حتی مدرسه هم نمیرفتم که مینشستم با بابایی شطرنج بازیمیکردم ، بابا از

اول بازی وزیر و دو تا رخ هاشو میذاشت بالا و بازی میکردیم و هرچنددور یه بار میذاشت

من برنده بشم که از شطرنج دلزده نشم و اینگونه بود که شدم شطرنج باز.کم کم یه بازیایی

هم اختراع کردیم از جمله بچه های خوجستون و شطرنج تلنگری و پرش شطرنج 

در مورد حکم  فقط خاطرات حکم بازی کردن خوابگاه تو ذهنم پررنگه...شبایی که تا

ساعت 4 - 5 صبح مینشستیم حکم میزدیم و همش هم مدال طلای قهرمانی به گردن من

و یارم آویخته میشد...اصن باخت تو کارم نبوده و نیست

خلاصه اینکه دیشب بعد از یه عالمه بازی ، ورقا رو کنار گذاشتیم شروع کردیم فال گرفتن که

اسم همسر آینده هر کدوممون چی میشه

واسه من علیرضا در اومد...هم اکنون نیازمند یاری سبزتان برای یافتن علیرضای واقعی هستیم

 

اینم دستای خوشگل من و دو تا دختر عمه ها به اضافه یه دختر عمه عکاس منهای یه

دختر عمه که چند ماه پیش عروسی کرد و از مجمع دیوانگان رفت.

 

 

 

+ ضدفرفری کجایی؟ چرا نیستی؟ زنده ای عایا؟در سلامتی کامل بسر میبیری؟ هو؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۳
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

+ مدتی بود می اومدم یه سر به وبم میزدم و نظرامو میخوندم و بدون اینکه به کامنتا جواب

بدم با سرعت نور میرفتم فیسبوک تا اینکه امروز یکی از دوستای عزیزم برام نظر گذاشته

بود و من متوجه شدم چند وقتیه که من خیلی بی توجه شدم به دوستای عزیزم...از همین

تریبون معذرت خواهی میکنم و با صدای رسا عرض میکنم که دیگه تکرار نمیشه

دوستمو تو شرایط بدش و اینکه حداقل میتونستم تو دنیای مجازی تو اون لحظات کنارش

باشم تنها گذاشتم و از این بابت خیلی ناراحت شدمولی دیگه تکرار نمیشه

 

+ بصورت وحشتناک یه بیماری خاص گرفتم به نام " جناغ هراسی" ... از دفعه قبل

که باختم تا الان وقتی میخوام چیزی رو از دست کسی بگیرم میگم "یادمه"...حالا

اهالی محترم خونه فک میکردن دارم مسخره بازی در میارم ، میگفتن نمیخواد الان

بلبل زبونی کنی میخواستی همون موقع یادت باشه و نبازی ...غافل از اینکه من

شوخی نمیکردم و واقعا ناخودآگاه میگفتم "یادمه"...تا اینکه دیروز تو تاکسی بودم و خواستم

بقیه پولمو از راننده بگیرم وقتی پول رو گذاشت تو دستم نزدیک بود بگم "یادمه":laughing:و اینجا بود

که خونواده متوجه شدن من مبتلا به یه بیماری ناشناخته شدم.

 

+ جدیدا فحش پدرسگ رو یاد گرفتم خیلی دوس دارم بگم ولی خب نمیشه

 

+ مامان داشت هویج پوست میگرفت و رنده میکرد واسه مربا و من این کوچولو رو از

تو هویجا کاسب شدم

 133333.jpg

tewqe.jpg

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

یه دعا میکنم همه با هم بلند بگید آمین !

 

خدایا فرهنگ استفاده صحیح از اینترنت رو به همه ایرانیا عطا فرما !

" آمــــــــــــــــــــــــــــــــین "

قبلنا ما اینجــــــــــــوری میرفتیم اینترنت ... این قبلا که میگم نه یعنی 20 -30

سال پیشا ، نه ... تا همین 5-6 سال پیشم با دایال آپ کانکت میشدیم ، میرفتیم

کارمونو سریع انجام میدادیم تو نت و دیسکانکت ، چرا؟ چون هم تلفن اشغال

میشد هم هزینه نت بالا بود...و به عبارت دیگه استفاده بهینه میکردیم از نت اما...

اما از وقتی ADSL  و شرکتای مختلف و جورواجور با تبلیغات دهن پرکن و پر زرق و

برق اومد متاسفانه الان در هر خونه بری وصله به نت...این به خودی خود مشکلی

نداره ولی مشکل از جایی شروع میشه که خیلی از آدما فرهنگ استفادشو ندارن

من به یه گوشه ای از این بی فرهنگیا اشاره میکنم بقیشو دیگه "تو خود حدیث مفصل

بخوان از این مجمل"

من شخصاً به هیچ وبلاگی سر نمیزنم که بگم بیا وبم و کلاً هرکی هم خواننده وبم شده

خودش برای اولین بار بهم سر زده...قبلنا یه خانمی اومد وبم که تورو خدا برام دعا کن

و حال و روزم خوش نیست و از این حرفا ، رفتم وبش دیدم  عجز و ناله به راهه! تو پرانتز بگم

همونطور که قبلاً گفتم از وبلاگای موج منفی و غم و اینا بدم میاد ولی خب ... ، خلاصه

شدیم لینکای همدیگه و من میخوندمش و اون منو میخوند و نظر و کامنت...تو کامنتا

یه بار نصیحتش کردم که درسته میگی عاشقت نیس و سرت داد میزنه اما تو درست

رفتار کن تو عاشقش باش و خلاصه یه کم نصیحت ، تو جوابم گفت نه ، این وبلاگ من که

بی عاشقانه های من و همسرمه به کنار من یه دونه وب دیگه دارم به اسم

عاشقانه های من و همسرم ... هرکی دیگه جای من بود اینجوری نمیشد؟ 

با اون همه بد و بیراهی که به شوهر فرضیش گفته بود چطور میتونست عاشقانه هم

داشته باشه

پستاشو که دنبال میکردم  هر روز بیشتر از قبل شکـّــم به یقین تبدیل میشد که داره

اراجیف میبافه...حالا دلیلش چی بود الله اعلم !

برا هر پستش تقریبا یه کامنت میذاشتم اما دیگه کاسه صبرم داشت لبریز میشد که این

مجهول الهویت چرا روش کم نمیشه! واقعا مخاطبشو چی فرض میکنه !

خودتون برید پستاشو بخونید دستتون میاد چی میگم...اینم وبلاگش

بی عاشقانه های من و همسرم

اگه این ذهنای خلاق و پویاتونو تو زمینه های دیگه بذارید حتما موفق میشید! مثلا این

آدم میتونه یه رمان نویس بشه! یا شایدم نمایشنامه نویس تو ژانر غم و غصه و درام !

علاوه بر این

فرفر خانوم با فامیلاشون و دختر عمه ها و بقیه تو یه شبکه اجتماعی عضوه...چند سالی

هم میشه که عضوم...تا اینکه یه مدتی بود دختر عمه هام میگفتن یه نفر اذیتشون میکنه

میگه هکرم و این کارو میکنم و اون کارو میکنم و فلان و بهمان و طفلکیا ترسیده بودن تا حدی

که میخواستن حذف عضویت بزنن ! هرچی باهاشون صحبت کردم که هک کردن به این الکیا

نیس و کار هرکسی نیس و اگه کسی هک بلد باشه نمیاد جار بزنه به گوششون نمیرفت

که نمیرفت تا اینکه چند شب پیش رفتیم خونه عمم هردوتا دختر عمه هام (البته خواهر

نیستنایکیشون دختر این عمه یکیشون دختر اون عمه) هم بودن رفتم این کاربر

به اصطلاح هکر که این دوتا جرأت نمیکردن بهش بگن بالا چشمت ابرو ، شستم و پهن کردم

تو آفتاب خشک بشه ، والّا...بعدشم هزار بار تأکید کردم که اگه مردی و راس میگی منو هک کن!

بیچاره دمشو گذاشت رو کولش رفت

آخه من کاربر امروز و دیروز که نیستم که با این بادها بلرزم.

متاسفانه اگه بعضیامون اینقد ساده لوح نبودیم بعضیای دیگه به خودشون اجازه نمیدادن

که زرنگ بازی دربیارن و سر بقیه رو کلاه بذارن.

اینم یه قسمت از سخنان حضرت آقا امام خامنه ای

اینترنت یکی از نعم بزرگ الهی است، اما در عین حال یک نقمت بزرگ هم هست؛ یعنی یک

چاقوی دو دم و خطرناک ...

اینترنت الان یک جریان افسار گسیخته است... این مثل آن است که کسی یک سگ وحشی

را بیاورد، بگویند قلاده اش کو؟ بگویند سفارش کرده ایم آهنگر قلاده را بسازد.

 

پایان باز ...خودتون فک کنید تا به نتیجه برسید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

بالاخره فرفر هم چالشمند شد 

چالش سطل آب یخ که خاطرتون هس؟چالشی که اصل هدفش یه چیز دیگه بود اما کم کم بساط

شوخی و مسخره بازی رو برای یک عده علاف مهیا کرد...بعد از اون یه چالش معرفی کتاب باب شد

که بنظر من حرکت فرهنگیه بسیار خوبیه.

اینجانب سیده فرفر از طرف دوست و جاری عزیزم راحله جان به این چالش دعوت شدم

و اما کتابی که میخوام معرفی گنم :

آخرین کتابیه که به پیشنهاد مرجان عزیز خوندم و واقعا زیبا و تاثیرگذار و فراموش نشدنیه

 

رمان کلیدر از محمود دولت آبادی

 

دوستانی هم که به این چالش دعوت میکنم :

1. مرجان

2. نقول

3. خاتون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

از جمله کلیشه ای و تکراری دلم گرفته که بگذریم میرسیم به تکراری شدن اینترنت

به خز شدنش به دوره رکورد و عصر خاموشی

فقط برای من؟

برای همه؟

برای عده ای با طرز فکر های عجیب و غریب؟

حس میکنم دارم به جرگه نیهیلیسمیون میپیوندم

دلم یه چیز خارق العاده میخواد..روح سرکش من به زندگی یکنواخت و روتین عادت نداره

روزام که تکراری بشه حس مردگی بهم دست میده.

(خب مثلا همین الان یهویی دلم بانجی جامپینگ خواست...اونم نه بانجی توچال

دلم پرش از بلندترین برج جهان رو خواسته)

 

غرق شدن تو زندگی مدرن آدم رو افسرده میکنه..یه نگاه به دور و ورتون بندازین..همه

یا غرق گوشی های اندرویدشون شدن یا لپ تاپ و پی سی یه عده هم فیلمای ترکیه ای

داریم به کجا میریم؟

تازه جالب اینجاس که همش هم اتلاف وقته 

هی وِر وِر وِر وِر تو وایبر و واتس اپ و لاین و ...دریغ از یه صفحه مطالعه...دریغ از دیدن یه

برنامه آموزشی یه برنامه علمی یه مستند!

هرجایی از این دنیایی مجازی حالا چه موبایل چه کامپیوتر رو نگاه کنی چند نفر دور هم

جمع شدن و هی یه سری جوک مسخره و یه سری عکس و فیلم مسخره تر 

برای هم میفرستن و شادی کنان و قهقه زنان عمر عزیز(!) رو میگذرونن.

ههه!

وا اسفا !

خودمم که اصن نه وایبر دارم نه واتس اپ نه کامپیوتر کاری دارم نه تو فضاهای

مجازیم حتی اصن وبلاگم ندارم

فقط نمیدونم چجوری تو یکی از همین گروهای وایبری عضوم که همیشه با

موضوع های عجیب و غریبم و گاه به قول دوستان با موضوعات جنجالی خسته

کننده ی فرفری گروه رو به چالش میکشم.

من از بحث و تبادل نظر خیلی بیشتر لذت میبرم تا از کپی پیست جوکای

بی سر و ته و دست چندم...حالا نمیدونم عیب از منه یا از دیگران

مثلا همین چن دقیقه پیش بحث سفر به گذشته یا آینده بود

اکثریت قریب به اتفاق بچه ها هم گفتن مسلما اگه همچین امکانی براشون فراهم

بود به آینده سفر میکردن و از تکنولوجی های جدید استفاده میکردن بجای اینکه

برگردن به عصر حجر و در بی اطلاعی محض از خودشون و اطرافشون بسر ببرن

ولی من بشدت دوس دارم به گذشته برگردم...یه گذشته نزدیک یه گذشته دور

گذشته نزدیک ینی حدود چهل پنجاه سال قبل و خونه مادربزرگم و گذشته دور هم 

قرن 4-5-6 هجری

شما کدومشو دوس دارین؟

عاقا لُبّ مطلب اینه که داریم به کجا میریم...بهش فکر کردین اصن؟

ماهایی که تو عصری بودیم که هیچکدوم از این امکانات نبود این شدیم دیگه وای

به حال بچه های امروز!

یادمه بچه که بودم بابام هر عصر که از سر کار برمیگشت خونه برام کتاب

میگرفت با اینکه خسته بود وقت میذاشت و فرهنگ کتابخونی رو توی خونواده جا مینداخت

هنوز مدرسه نمیرفتم که یه عالمه کتاب داشتم...نه لزوماً کتاب داستان که

محبوب بچه هاس...کتابای من خیلی بالاتر از سنم بود...اما الان چی؟

برای تولد بچه 5 سالمون آیفون 6 میخریم تازه کلی هم فخر فروشی میکنیم

که بچمون هر امکاناتی بخواد براش فراهم میکنیم...بچمون که بدنیا میاد قبل از

اینکه به فکر اسم و گرفتن شناسنامه براش باشیم اول براش فیسبوک درست

میکنیم دوم یه وبلاگ با نام های مزخرف قند و عسل مامان ،فندق بابا،فرشته

دوست داشتنیه ما،چرکول کوچولوی من و ... بعد از طی این مراحل تشریف

میبریم ثبت احوال و ورودشو به این دنیا ثبت میکنیم!!!!!

جالبش اینجاس که 6-7 سال خودمون مطلب میذاریم تو فیسبوکش یا وبلاگش

بعد بمحض اینکه تونست الف رو از ب تشخیص بده با دستای مبارک خودمون

هُلش میدیم تو دنیای مجازی

بعد میگیم چرا سن بزهکاری اومده پایین! چرا اینجور ! چرا اونجور ! چرا خاک بر سرمون!

 

چطو شد؟

این پست چرا اینقد در هم برهمه ! چرا انسجام نداره!

احتمالا ربطی به آشفتگی فکری من داره؟

عاقا اصن ولش کنید من دیگه حرفی ندارم ! 

 تماس فِرت در ساعت '12:51

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
فرفر سادات