نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

نامه ای برای سی سال بعد

سادات خانوم و آقا سیدش

۳۱
مرداد ۹۴

+ خواب دیدم داییم که 2 سال پیش فوت شده برام SMS زده بود که "مهربونی" (مهربون هستی)

فقط همین یه کلمه پیامک از دیار باقی که میگن همینه عایا؟

بالاخره دیگه اگر بار گران بودیم و رفتیم ، اگر نامهربان بودیم و رفتیم

فقط خواهشاً اگه خواستین تو مراسمم بیایید تیپ بزنید خیلی خوشگل و ژیگول بیایید...آبروم

نره بگن چه دوستای چپ و چولی داره

 

+ از اونجایی که  خالم شاغله و نمیتونه بره دنبال دختر تازه دانش آموز شدش به یه خانمه ای

گفته بره دخترشو ظهرا از مدرسه بیاره...گویا این خانم یه کم سبزه اس و میانسال.

دختر خاله فسقل ما هم قشقرق بپا کرده که من با این خانم نمیام...دوستام فک میکنن

مامانمه که اینقد زشت و پیرهو همونطور که گودزیلاهای امروزی مرغشون یه پا داره ، فسقل

ما هم گفته اصن مدرسه نمیرم با گریه و زاری و آه و اشک.

و اما ترفند خاله برا اینکه دخترش کوتاه بیاد...اینکه گفته به نقاشی بکش ، وقتی فسقل

نقاشی کشیده خاله شروع کرده خندیدن که این چیه کشیدی و خیلی زشته و ...

طبیعتاً هرکی باشه ناراحت میشه ، فسقل هم ناراحت شده که چرا به نقاشیم میخندی

خاله هم گفته همه ما آدما نقاشیه خداییم و خدا اصلا دوس نداره یکی به نقاشیاش بخنده

و مسخرشون کنه و بگه زشتن یا پیرن یا سیاهن و ... ، و شما که نمیخوای با اون خانوم

بری مدرسه و برگردی داری نقاشیه خدا رو مسخره میکنی و مطمئن باش که خدا از دستت

ناراحت میشه...تا اینکه بالاخره فسقل کوتاه اومده ولی با اکراه! 

رفته بودیم خونشون کیفشو آورده میگه ببینید این خانومه دستاش سیاهه کیف منم

سیاه کرده حالا اون بیچاره رنگ پوستش سبزه اس

هعی روزگار ! ما بچه بودیم عین کارگرای افغانی میزدن از خونه بیرونمون میکردن

میگفتن برو درس بخون بلکه یه کوفتی بشی در آینده اونوخ بچه های حالا ... !

 

+ بابا جدیداً رفته تو فاز تیپ زدن و موهاشو به قول خودش فشن زدن و ...

قبلاً اصن سمت سشوار نمیرف تازه اگه یکی از ماها هم موهامونو سشوار میکردیم

میگف چیه اینا هی 4 ساعت میگیرید رو موهاتون داغون میکنید ریشه موهاتونو ولی

الان خودش سشوار ور میدار یه ربع موهاشو درست میکنه عاشقشم

تازه واسه غذاها هم اسم جدید میذاره ، کف چین و سوسمَک 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۳
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

طرف به مامانش میگه مامان دیشب خواب دیدم کفتارا به خونمون حمله کرده بودن ، مامانش

میگه تعبیرش اینه که امشب عمه هات میخوان بیان خونمون

هیچی دیگه مام دیشب عمه ها و عمو اینا مهمونمون بودن خیلی خوش گذشت...من عاشق

مهمونم و علی الخصوص مهمونای این مدلی که پایه بگو و بخند و شوخی و مسخره بازی

باشن...از مهمونای عصا قورت داده که مجبوری خیلی رسمی باهاشون برخورد کنی خوشم

نمیاد...خلاصه اینکه دیشب خیلـــــــــــــــــــــــــــی خوش گذشت...خدا این دور همی ها و

شادی ها را هیچوقت ازمون نگیره ایشالا:angel2:

نشستیم انواع بازی های پاسور (حکم ، بلوف، seven dirty , ...) رو بازی کردیم و عای چسبید 

و در همین اثنا بود که من به این نتیجه رسیدم که شاهزاده سوار بر اسب سفیدم حتما باید

حکم بلد باشه و شطرنج ایضاً..اَهم و مهم که کردم دیدم 3 تا معیار بیشتر ندارم واسه ازدواج

1. حکم بلد باشه

2. شطرنج هم

3. کچل باشه ( کچل خوشتیپ هاااااااااا نه از اون کچل چندشا)

تموم !!

به معیارای خودتون بخندین مگه خنده دارن این معیارا؟

خب خودمم میدونم خیلی کم توقعم

اصلا یادم نمیاد از کی و چجوری شطرنج و حکم رو یاد گرفتم اما یادمه خیلی فسقلی

بودم ، حتی مدرسه هم نمیرفتم که مینشستم با بابایی شطرنج بازیمیکردم ، بابا از

اول بازی وزیر و دو تا رخ هاشو میذاشت بالا و بازی میکردیم و هرچنددور یه بار میذاشت

من برنده بشم که از شطرنج دلزده نشم و اینگونه بود که شدم شطرنج باز.کم کم یه بازیایی

هم اختراع کردیم از جمله بچه های خوجستون و شطرنج تلنگری و پرش شطرنج 

در مورد حکم  فقط خاطرات حکم بازی کردن خوابگاه تو ذهنم پررنگه...شبایی که تا

ساعت 4 - 5 صبح مینشستیم حکم میزدیم و همش هم مدال طلای قهرمانی به گردن من

و یارم آویخته میشد...اصن باخت تو کارم نبوده و نیست

خلاصه اینکه دیشب بعد از یه عالمه بازی ، ورقا رو کنار گذاشتیم شروع کردیم فال گرفتن که

اسم همسر آینده هر کدوممون چی میشه

واسه من علیرضا در اومد...هم اکنون نیازمند یاری سبزتان برای یافتن علیرضای واقعی هستیم

 

اینم دستای خوشگل من و دو تا دختر عمه ها به اضافه یه دختر عمه عکاس منهای یه

دختر عمه که چند ماه پیش عروسی کرد و از مجمع دیوانگان رفت.

 

 

 

+ ضدفرفری کجایی؟ چرا نیستی؟ زنده ای عایا؟در سلامتی کامل بسر میبیری؟ هو؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۳
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

+ مدتی بود می اومدم یه سر به وبم میزدم و نظرامو میخوندم و بدون اینکه به کامنتا جواب

بدم با سرعت نور میرفتم فیسبوک تا اینکه امروز یکی از دوستای عزیزم برام نظر گذاشته

بود و من متوجه شدم چند وقتیه که من خیلی بی توجه شدم به دوستای عزیزم...از همین

تریبون معذرت خواهی میکنم و با صدای رسا عرض میکنم که دیگه تکرار نمیشه

دوستمو تو شرایط بدش و اینکه حداقل میتونستم تو دنیای مجازی تو اون لحظات کنارش

باشم تنها گذاشتم و از این بابت خیلی ناراحت شدمولی دیگه تکرار نمیشه

 

+ بصورت وحشتناک یه بیماری خاص گرفتم به نام " جناغ هراسی" ... از دفعه قبل

که باختم تا الان وقتی میخوام چیزی رو از دست کسی بگیرم میگم "یادمه"...حالا

اهالی محترم خونه فک میکردن دارم مسخره بازی در میارم ، میگفتن نمیخواد الان

بلبل زبونی کنی میخواستی همون موقع یادت باشه و نبازی ...غافل از اینکه من

شوخی نمیکردم و واقعا ناخودآگاه میگفتم "یادمه"...تا اینکه دیروز تو تاکسی بودم و خواستم

بقیه پولمو از راننده بگیرم وقتی پول رو گذاشت تو دستم نزدیک بود بگم "یادمه":laughing:و اینجا بود

که خونواده متوجه شدن من مبتلا به یه بیماری ناشناخته شدم.

 

+ جدیدا فحش پدرسگ رو یاد گرفتم خیلی دوس دارم بگم ولی خب نمیشه

 

+ مامان داشت هویج پوست میگرفت و رنده میکرد واسه مربا و من این کوچولو رو از

تو هویجا کاسب شدم

 133333.jpg

tewqe.jpg

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

یه دعا میکنم همه با هم بلند بگید آمین !

 

خدایا فرهنگ استفاده صحیح از اینترنت رو به همه ایرانیا عطا فرما !

" آمــــــــــــــــــــــــــــــــین "

قبلنا ما اینجــــــــــــوری میرفتیم اینترنت ... این قبلا که میگم نه یعنی 20 -30

سال پیشا ، نه ... تا همین 5-6 سال پیشم با دایال آپ کانکت میشدیم ، میرفتیم

کارمونو سریع انجام میدادیم تو نت و دیسکانکت ، چرا؟ چون هم تلفن اشغال

میشد هم هزینه نت بالا بود...و به عبارت دیگه استفاده بهینه میکردیم از نت اما...

اما از وقتی ADSL  و شرکتای مختلف و جورواجور با تبلیغات دهن پرکن و پر زرق و

برق اومد متاسفانه الان در هر خونه بری وصله به نت...این به خودی خود مشکلی

نداره ولی مشکل از جایی شروع میشه که خیلی از آدما فرهنگ استفادشو ندارن

من به یه گوشه ای از این بی فرهنگیا اشاره میکنم بقیشو دیگه "تو خود حدیث مفصل

بخوان از این مجمل"

من شخصاً به هیچ وبلاگی سر نمیزنم که بگم بیا وبم و کلاً هرکی هم خواننده وبم شده

خودش برای اولین بار بهم سر زده...قبلنا یه خانمی اومد وبم که تورو خدا برام دعا کن

و حال و روزم خوش نیست و از این حرفا ، رفتم وبش دیدم  عجز و ناله به راهه! تو پرانتز بگم

همونطور که قبلاً گفتم از وبلاگای موج منفی و غم و اینا بدم میاد ولی خب ... ، خلاصه

شدیم لینکای همدیگه و من میخوندمش و اون منو میخوند و نظر و کامنت...تو کامنتا

یه بار نصیحتش کردم که درسته میگی عاشقت نیس و سرت داد میزنه اما تو درست

رفتار کن تو عاشقش باش و خلاصه یه کم نصیحت ، تو جوابم گفت نه ، این وبلاگ من که

بی عاشقانه های من و همسرمه به کنار من یه دونه وب دیگه دارم به اسم

عاشقانه های من و همسرم ... هرکی دیگه جای من بود اینجوری نمیشد؟ 

با اون همه بد و بیراهی که به شوهر فرضیش گفته بود چطور میتونست عاشقانه هم

داشته باشه

پستاشو که دنبال میکردم  هر روز بیشتر از قبل شکـّــم به یقین تبدیل میشد که داره

اراجیف میبافه...حالا دلیلش چی بود الله اعلم !

برا هر پستش تقریبا یه کامنت میذاشتم اما دیگه کاسه صبرم داشت لبریز میشد که این

مجهول الهویت چرا روش کم نمیشه! واقعا مخاطبشو چی فرض میکنه !

خودتون برید پستاشو بخونید دستتون میاد چی میگم...اینم وبلاگش

بی عاشقانه های من و همسرم

اگه این ذهنای خلاق و پویاتونو تو زمینه های دیگه بذارید حتما موفق میشید! مثلا این

آدم میتونه یه رمان نویس بشه! یا شایدم نمایشنامه نویس تو ژانر غم و غصه و درام !

علاوه بر این

فرفر خانوم با فامیلاشون و دختر عمه ها و بقیه تو یه شبکه اجتماعی عضوه...چند سالی

هم میشه که عضوم...تا اینکه یه مدتی بود دختر عمه هام میگفتن یه نفر اذیتشون میکنه

میگه هکرم و این کارو میکنم و اون کارو میکنم و فلان و بهمان و طفلکیا ترسیده بودن تا حدی

که میخواستن حذف عضویت بزنن ! هرچی باهاشون صحبت کردم که هک کردن به این الکیا

نیس و کار هرکسی نیس و اگه کسی هک بلد باشه نمیاد جار بزنه به گوششون نمیرفت

که نمیرفت تا اینکه چند شب پیش رفتیم خونه عمم هردوتا دختر عمه هام (البته خواهر

نیستنایکیشون دختر این عمه یکیشون دختر اون عمه) هم بودن رفتم این کاربر

به اصطلاح هکر که این دوتا جرأت نمیکردن بهش بگن بالا چشمت ابرو ، شستم و پهن کردم

تو آفتاب خشک بشه ، والّا...بعدشم هزار بار تأکید کردم که اگه مردی و راس میگی منو هک کن!

بیچاره دمشو گذاشت رو کولش رفت

آخه من کاربر امروز و دیروز که نیستم که با این بادها بلرزم.

متاسفانه اگه بعضیامون اینقد ساده لوح نبودیم بعضیای دیگه به خودشون اجازه نمیدادن

که زرنگ بازی دربیارن و سر بقیه رو کلاه بذارن.

اینم یه قسمت از سخنان حضرت آقا امام خامنه ای

اینترنت یکی از نعم بزرگ الهی است، اما در عین حال یک نقمت بزرگ هم هست؛ یعنی یک

چاقوی دو دم و خطرناک ...

اینترنت الان یک جریان افسار گسیخته است... این مثل آن است که کسی یک سگ وحشی

را بیاورد، بگویند قلاده اش کو؟ بگویند سفارش کرده ایم آهنگر قلاده را بسازد.

 

پایان باز ...خودتون فک کنید تا به نتیجه برسید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

بالاخره فرفر هم چالشمند شد 

چالش سطل آب یخ که خاطرتون هس؟چالشی که اصل هدفش یه چیز دیگه بود اما کم کم بساط

شوخی و مسخره بازی رو برای یک عده علاف مهیا کرد...بعد از اون یه چالش معرفی کتاب باب شد

که بنظر من حرکت فرهنگیه بسیار خوبیه.

اینجانب سیده فرفر از طرف دوست و جاری عزیزم راحله جان به این چالش دعوت شدم

و اما کتابی که میخوام معرفی گنم :

آخرین کتابیه که به پیشنهاد مرجان عزیز خوندم و واقعا زیبا و تاثیرگذار و فراموش نشدنیه

 

رمان کلیدر از محمود دولت آبادی

 

دوستانی هم که به این چالش دعوت میکنم :

1. مرجان

2. نقول

3. خاتون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
فرفر سادات
۳۱
مرداد ۹۴

از جمله کلیشه ای و تکراری دلم گرفته که بگذریم میرسیم به تکراری شدن اینترنت

به خز شدنش به دوره رکورد و عصر خاموشی

فقط برای من؟

برای همه؟

برای عده ای با طرز فکر های عجیب و غریب؟

حس میکنم دارم به جرگه نیهیلیسمیون میپیوندم

دلم یه چیز خارق العاده میخواد..روح سرکش من به زندگی یکنواخت و روتین عادت نداره

روزام که تکراری بشه حس مردگی بهم دست میده.

(خب مثلا همین الان یهویی دلم بانجی جامپینگ خواست...اونم نه بانجی توچال

دلم پرش از بلندترین برج جهان رو خواسته)

 

غرق شدن تو زندگی مدرن آدم رو افسرده میکنه..یه نگاه به دور و ورتون بندازین..همه

یا غرق گوشی های اندرویدشون شدن یا لپ تاپ و پی سی یه عده هم فیلمای ترکیه ای

داریم به کجا میریم؟

تازه جالب اینجاس که همش هم اتلاف وقته 

هی وِر وِر وِر وِر تو وایبر و واتس اپ و لاین و ...دریغ از یه صفحه مطالعه...دریغ از دیدن یه

برنامه آموزشی یه برنامه علمی یه مستند!

هرجایی از این دنیایی مجازی حالا چه موبایل چه کامپیوتر رو نگاه کنی چند نفر دور هم

جمع شدن و هی یه سری جوک مسخره و یه سری عکس و فیلم مسخره تر 

برای هم میفرستن و شادی کنان و قهقه زنان عمر عزیز(!) رو میگذرونن.

ههه!

وا اسفا !

خودمم که اصن نه وایبر دارم نه واتس اپ نه کامپیوتر کاری دارم نه تو فضاهای

مجازیم حتی اصن وبلاگم ندارم

فقط نمیدونم چجوری تو یکی از همین گروهای وایبری عضوم که همیشه با

موضوع های عجیب و غریبم و گاه به قول دوستان با موضوعات جنجالی خسته

کننده ی فرفری گروه رو به چالش میکشم.

من از بحث و تبادل نظر خیلی بیشتر لذت میبرم تا از کپی پیست جوکای

بی سر و ته و دست چندم...حالا نمیدونم عیب از منه یا از دیگران

مثلا همین چن دقیقه پیش بحث سفر به گذشته یا آینده بود

اکثریت قریب به اتفاق بچه ها هم گفتن مسلما اگه همچین امکانی براشون فراهم

بود به آینده سفر میکردن و از تکنولوجی های جدید استفاده میکردن بجای اینکه

برگردن به عصر حجر و در بی اطلاعی محض از خودشون و اطرافشون بسر ببرن

ولی من بشدت دوس دارم به گذشته برگردم...یه گذشته نزدیک یه گذشته دور

گذشته نزدیک ینی حدود چهل پنجاه سال قبل و خونه مادربزرگم و گذشته دور هم 

قرن 4-5-6 هجری

شما کدومشو دوس دارین؟

عاقا لُبّ مطلب اینه که داریم به کجا میریم...بهش فکر کردین اصن؟

ماهایی که تو عصری بودیم که هیچکدوم از این امکانات نبود این شدیم دیگه وای

به حال بچه های امروز!

یادمه بچه که بودم بابام هر عصر که از سر کار برمیگشت خونه برام کتاب

میگرفت با اینکه خسته بود وقت میذاشت و فرهنگ کتابخونی رو توی خونواده جا مینداخت

هنوز مدرسه نمیرفتم که یه عالمه کتاب داشتم...نه لزوماً کتاب داستان که

محبوب بچه هاس...کتابای من خیلی بالاتر از سنم بود...اما الان چی؟

برای تولد بچه 5 سالمون آیفون 6 میخریم تازه کلی هم فخر فروشی میکنیم

که بچمون هر امکاناتی بخواد براش فراهم میکنیم...بچمون که بدنیا میاد قبل از

اینکه به فکر اسم و گرفتن شناسنامه براش باشیم اول براش فیسبوک درست

میکنیم دوم یه وبلاگ با نام های مزخرف قند و عسل مامان ،فندق بابا،فرشته

دوست داشتنیه ما،چرکول کوچولوی من و ... بعد از طی این مراحل تشریف

میبریم ثبت احوال و ورودشو به این دنیا ثبت میکنیم!!!!!

جالبش اینجاس که 6-7 سال خودمون مطلب میذاریم تو فیسبوکش یا وبلاگش

بعد بمحض اینکه تونست الف رو از ب تشخیص بده با دستای مبارک خودمون

هُلش میدیم تو دنیای مجازی

بعد میگیم چرا سن بزهکاری اومده پایین! چرا اینجور ! چرا اونجور ! چرا خاک بر سرمون!

 

چطو شد؟

این پست چرا اینقد در هم برهمه ! چرا انسجام نداره!

احتمالا ربطی به آشفتگی فکری من داره؟

عاقا اصن ولش کنید من دیگه حرفی ندارم ! 

 تماس فِرت در ساعت '12:51

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۱
فرفر سادات
۳۰
مرداد ۹۴

واااااااای جیغ دس هورا...فرفر به آغوش وبلاگش برگشت

منتظر صمیمانه ترین تبریکاتونم...بدویییییییید...درضمن سعی کنید همه با هم جمع بشید

فقط یه پلاکارد بنویسید و تشریف فرماییه مجددمو تبریک بگید...آخه وبلاگای همسایه

اجازه ندادن به دیواراشون پلاکارد بچسبونیم...یکی بنویسید بزنید سر در وب خودم

 

یکماهی شد که در حالت قبض عرفانی بسر بردم و حوصله نوشتن نداشتم و این رکود

طبیعتا روی طرز نوشتنمم تاثیر گذاشت.

زندگی کماکان در جاده مستقیم در حرکته و ماها هم مسافراش، فعلا که این قسمت

از زندگیم تو جاده کویره،دلم میخواد برسم به جنگل و اتفاقای خوبش.

و اما در این مدتی که نبودم کما فی السابق پرسپولیسمون زد استقلال رو

سوراخ سوراخ کرد

فرفر خانوم هم بعد از یکسال دوری از میادین علم و دانش رفت کارای تسویه حسابشو کرد

و بسلامتی و دلخوشی و عنایت و لطف خدا و 124 هزار پیامبر و 14 معصوم مدرکشو گرفت

تا بذاره در کوزه روی مدرک قبلی

گواهینامم تا چن روز دیگه باید تمدید بشه فک کنم پولم میگیرن لامصبا...آخه منه بیچاره که

نه گور دارم نه کفن از کجا پول بیارم واسه این چیزا؟؟؟؟؟؟

یکی از فامیلامونم مریضه و تقریبا همه میدونن که مریضیش خطرناکه ، به حدی که

وصیت نامشو نوشته و نشسته تا آقای عزرائیل بیاد ببرتش...و این بدترین قسمت زندگیه

که آدم هر لحظه فک کنه این آخرین نفسیه که میکشهخدا شفاش بده.

 

عاقا یه شبم عمو اینا اومدن خونمون(همون عمویی که قاشق سحرآمیز داشت)،

عای حال داد عای حال داد، کلی گفتیم و خندیدیم...ینی خنده هاااااااااا

تا ساعت 2 نصفه شب هم داشت خاطرات جنگ برامون تعریف میکرد...عمو به

مقتضای سنش تو اون زمان که راهیه جبهه شد از یه منظر دیگه به جنگ و اتفاقاتش

نگاه کرده بود بخاطر همین خاطراتش اساسی به دل میچسبید ینی من اولین بارم بود

که به جنگ از این منظر نگاه میکردم...عمویی 15 سالش بوده که با رضایتنامه جعلی

و قایم شدن زیر صندلی اتوبوس راهیه جنگ میشه و یه مدت بسیار طولانی

هم ازش خبری نبوده بطوریکه به گفته مامان همه فک میکردن شهید شده و

همش تو اسامی شهدا دنبال اسمش بودن...طفلک ننه آقا کارش گریه بوده

و صبح تا شب و شب تا صبح با ناله و گریه و نوحه سرایی واسه ته تغاریش

سپری میشده ولی خب به لطف خدا بعد از مدت زمان مدیدی به کانون گرم خونوادش

برمیگرده و ادامه تحصیل و ...

و امااااااااااااااا

برگردیم به پاییز سال یکهزار و سیصد و نود و سه 

امشب شب یلدا بود ولی ما تصمیم گرفتیم به حرمت ایام سوگواری و

روزای آخر ماه صفر جشن یلدامونو موکول کنیم به چند شب بعد، ولی

یکی از رسوم یلدا نایت(night) رو بجا آوردیم که ای کاش بجا نیاورده بودیم

عاقا فال حافظ گرفتیم منتها نمیدونم مسیو حافظ سرش شلوغ بود...خسته

بود...از من کدورت قبلی داشت نمیدونم چش بود که فالم سراسر تهدید

و ارعاب و فحش و بد و بیراه بودفال بقیه اعضای محترم خونواده همش

حرف از گل و بلبل و ساقی و یار و دلدار و عشق و اینا اونوخ فال من !!!

حالا دیگه از تفسیرش بگذریم که همش حرف از جهنم و آینده تباه و داغون بود

حافظم دیوار از دیوار من کوتاهتر پیدا نکرده تو این شب یلدایی!

اوه رااااااااااااستی فرفر خانوم به جمع فرهیختگان انجمن ادبی شهرستان پیوست

انصافا محیطش خعلی باحاله و پر از انرژی مثبت...3 جلسه رفتم و عاشق جوّش

و حال و هواش شدم خعلی بهم میچسبه روزای چهارشنبه این 3 ساعت انجمن ادبی

و دیگر اینکه اولین شعرم رو از خودم دروَکردمشکلک زیباساز-varoone.ir

 

متنفرررررررررم از این طرح یک روز مکالمه رایگان همراه اول به مناسبت

پرداخت قبض غیرحضوریتنهاییه آدمو بیشتر به رخش میکشه وقتی طرح رو فعال

میکنی و حتی یه نفر هم نداری که بهش زنگ بزنی و این 24 ساعت تموم میشه

بدون اینکه حتی یه دونه تماس گرفته باشی

آخیش راحت شدمهمه این حرفا قلمبه شده بودن تو گلوم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
فرفر سادات
۳۰
مرداد ۹۴

این کامنت خاتون عزیزمه در خصوص غیب شدن من بعد از پست قبلی

 

توجـــــــــــــــــــــــــــه توجــــــــــــــــــــــــــــــــه
به اطلاع کلیه دوستان میرسانم:
26آبان دختر پاییزی به نام فرفر گم گشته.
از یابنده تقاضا داریم اگر از وی اطلاعی دارن ما را از نگرانی در آورن و باعث آسودگی خاطرما شوند.
بدین وسیله اعلام میدارم مژدگانی نیز در قبال این کمک به ما به شما اعطا خواهد شد.
باشد که همی رستگار شویم.

دختر پاییزی خودت رو بر ما بنمایان

------------------------------------------------------------

من به خود می بالم که در این عصر یخی و در این ظلمت باروت و فساد دوستانی

دارم که دلشان چون آب زلال است... و قلبشان آینه خورشید...

------------------------------------------------------------

 مدتیه باز خر درونم شورش کرده و بدقلق شده

بخاطر همینه کم پیدام...ولی از همه دوستام ممنونم که با کامنتاشون بهم روحیه میدن

عاشقتونم

نظراتتون مدتی پیش من امانت ، ایشالا وقتی حالم بهتر شد با حوصله به تک تکشون

جواب میدم و لطفتونو جبران میکنم.

برام دعا کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
فرفر سادات
۳۰
مرداد ۹۴

باز هم پاییزی دیگر.


 باز هم سالی دیگر.

باز هم تولدی دیگر.

 این به معنای این است که باز هم پیرتر شدم.

شکسته تر شدم.

غمها و غصه های بیشتری را به شانه میکشم  به چیزهای بیشتری فکر میکنم.

باز هم بیشتر در این دنیای کثیف غرق میشوم

بدون این که حتی ذره ای به تو نزدیک تر شده باشم

فقط و فقط از تو دور شده ام.

هر سال دور تر از پارسال

پاییزی دیگر آمده آبان ماهی دیگر

پاییزی شاد و عذاب آور

و من در فکر بیست و چند پاییز قبلی

و در اندیشه و محاسبه ی فاصله ام از تو

خدایا 

مرا جذب کن

بیشتر و بیشتر

نگذار آن کودک معصوم به گرگی بی رحم و وحشی تبدیل شود.

به گرگی شبیه تمام گرگ هایی که هر روزه میبینم و عذاب میکشم

خدایا

به تو محتاجم

--------------------------------------------------------------------------------

نمیدونم 26 ساله شدم یا 27 ساله شایدم 28 ساله

هیچ ابایی ندارم از اینکه سنمو بگم برخلاف خیلیا!

یه شب تاریک و سرد پاییزی دختر کوچولویی بدنیا اومد که تاریخ

تولدش از همون اول زندگیش تقلبی شد بواسطه آشناهایی

که پدر تو اداره ثبت احوال داشت و تمایل پدر و مادر به اینکه تاریخ تولد بچشون

نیمه اول سال باشه که بخاطر 2 ماه دیر متولد شدن(!) یکسال عقب نیفته.

و از اون زمان بود که یه تاریخ تولد قلابی شد همراه من تو لحظه لحظه زندگی!

همه اون روز تقلبی بهم تبریک میگن و کادو میدن (!) حتی همراه اول !

اونوقته که تو شب تولد واقعیم تنهام خیلی تنها...فقط خودم میدونم تولدمه و خودم

یه جورایی غم انگیزه،حس آدمی رو دارم که یه شب ظلمانی تو جنگل گم شده

تنهایی محض همراه با ترس و وحشت از تنهایی.

امشبم اومدم تولدمو به خودم تبریک بگم ولی قبل از خودم یه دوست که جداً نمیدونم

از کجا فهمیده امشب تولد منه برام sms تبریک تولد فرستاد درست ساعت 00:00

این یعنی به یادم بوده و برنامه ریزی کرده و درست سر ساعتی که تاریخ عوض

میشه پیام فرستاده.

اونم نه یه دونه بلکه 4 تا...حقیقتا در اوج ناراحتی و بغض(نمیدونم چرا برعکس

همه آدما که روز تولدشون خوشجالن و میگن و میخندن چرا من روز تولدم غمگینم

و بغض گلومو میگیره) خوشحال شدم.

پیش دستی کرد و قبل از خودم بهم تبریک گفت.

 

امشب شب تولدمه نمیدونم 26 ساله شدم یا 27 ساله شایدم 28 ساله!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
فرفر سادات
۳۰
مرداد ۹۴

اعتماد بنفس بالا داشتن هم معضلیه ها !

چند روزی بود فیلـَ ـم یاد هندوستان کرده بود و بیاد کارشناسی دوست داشتم

برم ورزش دوچرخه سواری رو بصورت حرفه ای ادامه بدم

زنگ زدم تربیت بدنی و به آقایی که گوشی رو برداشت گفتم شهرستان هیئت

دوچرخه سواری بانوان داره عایا؟

ایشون گفتن نه

بعد گفت رشته های دیگه هست ، چرا دوچرخه سواری حالا؟

گفتم هم علاقه دارم هم قبلا کار کردم هم دوران دانشجویی مسابقات دانشگاه

شرکت کردم و رتبه سوم شدم.

آقاهه گفت جدی؟(با لحن تعجب آمیزانه) ، پس بعد از ظهر تشریف بیار تربیت بدنی

تا ترتیب ملاقات با رئیس دوچرخه سواری شهرستان رو بدم و شما اگه میتونی تو هیئت

رئیسه دوچرخه سواری بانوان مشغول بکار شو...میتونی که؟

بنده هم کاملا با اعتماد بنفس گفتم بله،چرا نتونم،خیلی هم خوب،ساعت 4 عصر خوبه؟

ایشون هم با رئیس تماس گرفتن و بعد گفتش که بله همون 4 خوبه.

گوشی رو که قطع کردم  خودم کلی به این کارم خندیدم که عضو هیئت رئیسه

شدن رو کجای دلم بذارم آخه

اولش تصمیم گرفتم قضیه رو مسکوت بذارم و بعد از ساعت 4 که رفتم و برگشتم به

خونواده بگم امروز چیکارا کردم...اما روح خبیثم نذاشت و ظهر که داداش کوچیکه اومد

خونه با خنده و هیجان قضیه رو براش تعریف کردم...اینجوری شده بود و بعدشم گفت

فرفر اعتماد بنفستو !!!!!

چن دیقه بعد داداش بزرگه و بازم تعریف کردن جریان دوچرخه سواری و خنده های بلند

داداش بزرگه و بازم شنیدن جمله "عجب اعتماد بنفسی داری تو! " حالا واقعا ساعت 4

میخوای بری؟میخوای بری چی بگی؟بگی 7-8 سال پیش یه بار مسابقات دانشگاه شرکت

کردی و جز نفرات برتر شدی ولی از اون موقع تا حالا دیگه حتی یه بارم پات به رکاب

دوچرخه نخورده؟

گفتم عاره ، چرا که نه؟ من میتونم !

خلاصه ناهار خوردن همش به خندیدن بدجنسانه داداشام به من گذشت و بعدشم

یه کوچولو استراحت و آماده شدن و پرواز بسوی تربیت بدنی.

اولین بارم بود که میرفتم قسمت اداری تربیت بدنی...ورزشگاه رفته بودم اما قسمت اداری نه!

یه مدتی چرخ زدم تا اتاق اون آقایی که صبح باهاش تماس گرفته بودم رو پیدا کردم ...حدودای

4:10 دیقه بود...در زدم و رفتم توی اتاق ، با استقبال گرم اون آقا مواجه شدم ولی هنوز

آقای رئیس نیومده بود...یه ده دیقه ای نشستم تا آقای نیکراه (نیکراد-نیکخواه-نیکزاد یا ... ؟!)

اومدن.یه آقای تقریبا مسن با ظاهر و قیافه بسیار شیک و باکلاس که عنوان سرمربی رشته

دوچرخه سواری شهرستان و رئیس هیئت رئیسه دوچرخه سواری داشتن.

بعد از حدود نیم ساعت صحبت کردن به نتیجه مشخصی نرسیدیم....ایشون گفتن

که چند وقت پیش شهرستان رشته دوچرخه سواری بانوان داشت اما با مخالفت

شدید عده ای (شما بخون فرماندار و امام جمعه و ...)مواجه شد! و فعلا این رشته بحالت

تعلیق دراومده ولی تا یکی دو ماه دیگه باز شروع بکار میکنه.

و اینک مشکلاتی که سر راه خانوما توی این رشته هس

1. خرید دوچرخه با خوده ورزشکاره حال اینکه این قانون فقط واسه خانوماس و خود

تربیت بدنی واسه آقایون دوچرخه تهیه میکنه! (آقاهه به من گفت از نظر مالی

مشکلی نداری واسه خرید دوچرخه و لوازم دیگه؟گفتم هزینه اش چقد میشه؟

گفت دوچرخه از 4 میلیون تومن تا 20 میلیون یا بیشتر + کفش مناسب دوچرخه سواری

که ارزونترینش حدود 250 هزار تومنه + لباس و کلاه و ...) هیچی دیگه با یه حساب

سر انگشتی بابام باید ماشینشو بفروشه تا من بتونم رشته ورزشی مورد علاقم

رو دنبال کنم

2. نداشتن پیست مناسب برای خانوما !

3. حتی توی مسابقات دوره های قبل هم برای ورزشکاران خانوم یه سری مشکلات

روحی و استرس هایی بوجود آوردن که هیچکدوم نتونستن مقام بیارن !

و

... (این رشته سر دراز دارد)

 

به این میگن فقر فرهنگیحالم از این همه تبعیض بهم میخوره...قشر تو سری خور

هستیم که خیلی مواقع بدجور جلوی پیشرفتمونو گرفتن که همیشه برامون مانع ایجاد

شده ولی بکوری چشم همه اونایی که چشم ندارن پیشرفت خانوما رو ببینن 

ما خانوما به بالاترین درجات علمی ، ورزشی ، اجتماعی و ... رسیدیم و خواهیم رسید.

منم حتما رشته ای رو که دوست دارم ادامه میدم حتی اگه همه باهام مخالف باشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۸
فرفر سادات