وقتی نصف شب بیدار میشی و صدای بارون میشنوی...وقتی یه حس خوب بهت دست
میده و پامیشی پنجره اتاقتو باز میکنی که موقع باز و بسته شدن صدای بچه گربه
سرماخورده میده که گلوشو فشار بدی!
وقتی صبحم با صدای بارون بیدار میشی!
وقتی مراسم شیرخوارگان رو از تلویزیون میبینی و دلت میلرزه واسه بانو رباب!
وقتی مجبوری یه کار دوست نداشتنی انجام بدی!
وقتی دلت غنج میره که بری زیر بارون قدم بزنی ولی حیف!
وقتی روزای پاییزیت دونه دونه دارن بی هدف تموم میشن!
وقتی یاد پاییز پارسال و اولین بارون پاییزی پارسال و ترم آخر دانشجویی می افتی!
وقتی دلت یهویی تنگ میشه واسه یه دوست قدیمی!
وقتی یاهو آنلاین میشی و همه چراغا خاموشه!
وقتی یه پست نوشتنت بیشتر از یکساعت طول میکشه!
وقتی از نصفه شب دیشب تا همین الان یه بند بارون میاد!
وقتی از پنجره اتاقت آسمونو نگاه میکنی که قرمزه ، یهو دلت سُر میخوره میره
خوابگاه و خاطرات خوابگاه و ترم یک کارشناسی!
وقتی حس میکنی عاشقی تو پاییز و یه لیوان چای خوشرنگ که بخارش مارپیچ
میره تا محو بشه چقد میچسبه!
وقتی همه چی آرومه من چقد خوشحالم!
وقتی یه خدای مهربون داری که هرچقدرم بد باشی باز شبا جواب شب بخیرتو میده!
وقتی ... !
شب بخیر خدای مهربونم